تاريخ : دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, | 13:51 | نویسنده : حسینعلی بامری

در رابطه با نظر اهل سنت نسبت به واقعه غدیر،نظر شما را به مطالب زیر جلب می کنم:

تمام مسلمانان رخداد عظیم غدیرخم را كه در آخرین سفر حج رسول الله(ص) اتفاق افتاد را قبول داشته  و می‏گویند در سال دهم هجری در روز هیجدهم ذی‏حجه در محل غدیرخم در منزلگاهی به نام جحفه - محل انشعاب خطوط كاروان‏ها به مدینه و مصر و شام و مكه - كه حجّاج از آن جا از یكدیگر جدا شده هر كدام به شهر و دیار خود باز می‏گشتند، رسول خدا(ص) در آن جا به كاروانیان دستور توقف داد و مقرر داشت تا در همان جا فرود آیند. فرمود تا پیش رفتگان را فراخوانده از راه رفته با گردانند و منتظر بمانند تا واپس ماندگان نیز از راه برسند آن گاه فرمان داد تا آن جمعیت بسیار كه بنا به قولی بر یك صد و بیست هزار نفر بالغ می‏شدند متفرق نشوند.

سپس مقرر داشت تا مردم را به ادا نماز جماعت فرا خوانند یاران رسول خدا(ص) با انداختن پارچه‏هایی بر سرشاخ و برگ درختان سایبانی برای آن حضرت فراهم كردند تا او را از گزند تابش آفتاب محفوظ دارند. رسول خدا(ص) نماز ظهر را با انبوه جمعیت حاجیان در آن گرمای طاقت‏فرسا به جای آورد و سپس برخاست و به سخنرانی پرداخت. در آغاز حمد و ثنای خدا به جای آورد و در پند و نصیحت و ذكر و موعظه نهایت سعی مبذول داشت و سخن بسیار طولانی بفرمود كه در واقع می‏توان گفت طولانی‏ترین سخنرانی پیامبر(ص) است.

در آن روز آن حضرت بیش از یك ساعت از فضایل علی(ع) سخن گفت و زمانی نیز دست علی(ع) را گرفت و بلند كرد تا آن جا كه همه مردم سپیدی زیر بغل آن حضرت را دیدند سپس فرمود «من كنت مولاه فهذا علی مولاه»، هر كس كه من مولی و سرپرست او هستم پس این علی هم مولی و سرپرست او است. و بعد از آن در حق حضرت علی(ع) چنین دعا فرمودند: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»، خدیا دوست بدار كسی را كه علی را دوست می‏دارد و دشمن باش با دشمنان علی(ع) و یاری كن كسی را كه یار و یاور حضرت علی است و واگذار - كمك مكن - كسی را كه علی(ع) را واگذارد و همه حاضران آمین گفتند.

این خلاصه ‏ای از وقوع حادثه تاریخی بسیار عظیم غدیرخم بود كه همه اهل اسلام تحقق و وقوع آن را قبول دارند. و آن را به طریق‏های مختلف روایت كردند.[۱]

طبری مورخ مشهور اهل سنت حدیث غدیر را از هفتاد و پنج طریق روایت كرده و برای آن كتابی مستقل به اسم «الولایه» نوشته است.« ابن عقده» یكی از علمای معروف اهل سنت حدیث غدیر را از صد و پنج طریق روایت كرده و برای آن كتابی مستقل قرار داده كه آن را «الموالات» نام نهاده است.

دلیل اختلاف اهل سنت با خلافت امام علی(ع) به این مطلب بر می گردد که: اهل سنّت در معنای حدیث غدیر «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» اختلاف كردند. بعضی از اهل سنت می‏گویند پیامبر اكرم(ص) در روز غدیرخم حضرت علی(ع) را به عنوان دوست خویش معرفی كردند. اگر چنان‏ چه بپذیریم حدیث غدیر دلالت بر امامت حضرت علی(ع) می‏كند نمی‏پذیریم كه حدیث غدیر دلالت بر امامت بلافصل حضرت علی می‏كند تا موجب شود خلافت سه خلیفه منتفی شود.[۲] به اعتقاد شیعه با توجه به مجموع گفتار رسول خدا(ص) در غدیر، معنای مولا در جمله «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» دارنده قدرت ولایت در دین و امور مسلمانان است، نه معانی دیگر - دوست، یاری كننده، همسایه و...

معنا ندارد كه پیامبر اسلام(ص) در آن هوای گرم و سوزان طاقت‏فرسا در میان آن همه مسلمان و در آن هوای گرم و نامناسب حضرت علی(ع) را به عنوان دوست خویش معرفی كرده باشند آن چه كه فهمیده می‏شود این است كه پیامبر(ص) در آن هوای نامساعد یك مسأله دینی بسیار با اهمیتی را به مسلمانان معرفی كردند كه آن هم مسأله با اهمیت جانشینی و امامت است چون پیامبر(ص) تا آن وقت اصول و فروع دین و احكام آن‏ها را بیان كرده بودند به جز این كه مسأله بسیار مهم جانشینی و امامت بعد از خودشان به نحو مراسم نصب و تبریك برگزار نكرده بودند لذا در روز غدیرخم مراسم نصب و تبریك حضرت علی(ع) بود كه در غدیرخم برگزار شد.[۳]

از طرفی دعایی را كه پیامبر اسلام(ص) در غدیرخم در حق حضرت علی(ع) داشتند كه فرمودند: «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» این دعا مناسب و شایسته شخصیتی است كه زعامت و رهبری ملت اسلام را بر عهده داشته باشد و قرینه است بر اینکه پیامبر اسلام(ص) در آن روز حضرت علی(ع) را به عنوان خلیفه و زعیم مسلمانان تعیین كردند.[۴]

آن چه جای تأمل دارد این است كه، پس از رحلت رسول خدا(ص) چون عده‏ای از تصاحب كنندگان حكومت ادعا كردند كه رسول خدا(ص) آن چه درباره علی(ع) فرموده در آستانه وفات نسخ كرد، در واقع یاد كردن از واقعه غدیر كم ارزش شد.

از نظر شیعه، این قضیّه مورد تأیید است و حتّی همه مفسّران شیعه و حدود ۳۶۰ نفر از علمای اهل سنت معتقدند كه آیه «تبلیغ»؛ «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ[مائده/۶۷] ای پیامبر(ص) آن چه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن و اگر نكنی، رسالت خود را به طور كامل انجام نداده‏ای و خداوند تو را از مردم بدخواه حفظ می‏كند.»

دراین جا به دیدگاه برخی از مفسّران اهل سنّت اشاره می‏كنیم:

۱. واحدی نیشابوری در كتاب اسباب النّزول، صفحه ۱۵۰ می‏گوید: «یا ایها الرسول...»، روز عید غدیر درباره علی بن ابی‏طالب نازل شده است

۲. سیوطی در كتاب الدر المنثور، جلد ۲، صفحه ۲۹۸ می‏نویسد: «یا ایها الرسول...»، روز عید غدیر درباره علی بن ابی‏طالب نازل شده است.

۳. فخر رازی در كتاب تفسیر[۵] خود می‏گوید: «مفسّران ده وجه و سبب برای نزول این آیه بیان كرده‏اند»؛ سپس در ادامه می‏گوید: «دهم این كه این آیه در مقام فضیلت علی بن ابی‏طالب نازل شده است و هنگامی كه این آیه نازل شد، پیامبر اسلام دست حضرت علی را گرفت و فرمود: هر كه من مولا و سرپرست و حاكم او هستم، علی هم مولای او است».

[۱]. در كتاب‏های اهل سنت نام ۱۴۶ نفر از صحابیانی كه در غدیر حضور داشته‏ اند یاد شده است. در این‏ باره ر.ك: الغدیر، ج ۱ .
[۲]. دلایل الصدق، ج ۲، ص ۱۰۱؛
[۳]. دلایل الصدق، ج ۲، ص ۹۳؛
[۴]. دلایل الصدق، ج ۲، ص ۹۵
[۵]. ذیل آیه ۹۷ سوره مائده.



تاريخ : دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, | 13:38 | نویسنده : حسینعلی بامری

اعترافات علماي اهل سنت بر تواتر حديث غدير

 

1 . شمس الدين ذهبي (متوفاي748هـ)       شرح حال ذهبي2 . ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852 هـ )      شرح حال ابن حجر عسقلاني 3 . ابن حجر الهيثمي (متوفاي974هـ)      شرح حال ابن حجر هيثمي 4 . جلال الدين سيوطي (متوفاي 911هـ)     شرح حال سيوطي 5 . أبو حامد غزالي (متوفاي505هـ)     شرح حال أبو حامد غزالي 6 . ملا علي قاري (متوفاي1014هـ)     شرح حال ملا علي قاري 7 . علامه شمس الدين الجزري الشافعي (متوفاي833هـ)      شرح حال علامه جزري 8 . سبط بن جوزي (متوفاي 654هـ)     شرح حال ابن جوزي 9 . علامه اسماعيل بن محمد العجلوني الجراحي (متوفاي 1162هـ)      شرح حال العجلوني 10 . محمد بن اسماعيل صنعاني (متوفاي1182هـ)      شرح حال صنعاني 11 . محمد بن جعفر الكتاني (متوفاي1345هـ) 12 . محمد ناصر الباني (1332هـ . 1914م ؛ 1420هـ - 1999م)      شرح حال الباني 13 . شعيب الأرنؤوط (معاصر)

 

اعتراف علماي اهل سنت به صحت حديث غدير

 

1 . ترمذي از أبو طفيل 2 . ابن ماجه قزويني از سعد بن أبي وقاص 3 . ابن ماجه قزويني از براء بن عازب
4 . ابن حجر عسقلاني از امير مؤمنان عليه السلام 5 . احمد بن حنبل از رياح بن الحرث 6 . احمد بن حنبل از أبي طفيل 7 . احمد بن حنبل از سعيد بن وهب و زيد بن يسع 8 . نسائي از زيد بن أرقم 9 . نسائي از سعد بن أبي وقاص 10 . حاكم نيشابوري از زيد بن أرقم 11 . بزار از زيد بن يثيع 12 . بزار از سعد بن أبي وقاص 13 . ابن أبي عاصم از امير مؤمنان عليه السلام 14 . طبراني از زيد بن أرقم

 

كتاب‌هايي كه در باره سند حديث غدير نوشته شده

 

1 . محمد بن جرير طبري (متوفاي310هـ 2 . أبو العباس ابن عقده (333هـ) 3 . شمس الدين ذهبي (متوفاي 748هـ)نتيجه

 



تاريخ : یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:, | 14:30 | نویسنده : حسینعلی بامری
در برابر فضائل عظیم اهل بیت(ع) و مقامات فوق العاده آنها در درگاه خداوند، همیشه این دغدغه خاطر برای بعضی از افراد که در متن مسائل نیستند وجود دارد که نکند این همه فضائل نتیجه خوشبینی فوق العاده دوستان، و برداشتهای علاقمندان و عاشقان این مکتب باشد. آنها چون به اهل بیت(ع) عشق میورزند، و همه چیز را از همین دریچه می‌بینند، هر کسی هر فضیلتی را بگوید یا احتمال دهد به آن مؤمن میشوند، خواه سند معتبری داشته باشد یا نه، و از قدیم گفته اند اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی! اینجاست که برای رفع هر گونه سوء ظن از این دور افتادگان، و اطمینان خاطر بیشتر دوستان و نزدیکان، به منابع دیگران مراجعه می‌کنیم، و اهل بیت پیامبر(ص) را در آئینه افکار و کتابها و نوشته‌های معروف و مشهور و دست اول آنها مشاهده می‌کنیم. در مجموع این نوشتار حتی یک روایت از منابع شیعه نقل نشده، و در میان اهل سنت نیز به سراغ کتابهائی رفته‌ایم که از معروفترین و مهمترین کتب حدیث و تاریخ و تفسیر آنها است. .1 برترین بانوی جهان در روایات فراوانی که در منابع معروف اهل سنت آمده تصریح شده است که فاطمه زهرا(س) افضل زنان جهان بود، آن سخنی است که پیغمبر اکرم(ص) آن را به تعبیرات مختلف بیان فرموده است: «اِنَّ اَفْضَلَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرانَ، وَ آسِیَةُ بِنْتُ مُزاحِم;(2) برترین زنان بهشت خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمّد، و مریم دختر عمران، و آسیه دختر مزاحم [همسر فرعون».[ .2 بانوی بهشتی نخستین سنگ بنای وجود انسان، انعقاد نطفه اوست، چرا که به هر حال نطفه است که قسمت مهمی از ارزش‌های وجودی انسان را در بر دارد، و به همین دلیل در روایات اسلامی دستورهای زیادی وارد شده که این سنگ زیر بنا درست نهاده شود. هنگامی که به تاریخ زندگی بانوی اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) مراجعه می‌کنیم می‌بینیم او در این زمینه یک وضع استثنائی دارد که در تاریخ شخصیت‌های بزرگ جهان اعم از مرد و زن بی نظیر است، بهتر است این سخن را از زبان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بشنویم: ابن عباس می‌گوید: پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) زیاد فاطمه را می‌بوسید، روزی عایشه عرض کرد: شما زیاد فاطمه را می‌بوسید؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: (این دلیلی دارد) در شب معراج هنگامی که جبرئیل مرا وارد بهشت کرد، از تمام میوه‌های بهشتی به من داد، و از عصاره آنها نطفه فاطمه در رحم خدیجه منعقد شد. «فَاِذَا اشْتَقْتُ لِتِلْکَ الثِّمارِ قَبَّلْتُ فاطِمَةَ فَاَصَبْتُ مِنْ رائِحَتِها جَمِیعَ تِلْکَ الثِّمارِ الَّتی اَکَلْتُها;(2) هنگامی که مشتاق آن میوه‌های بهشتی می‌شوم، فاطمه را می‌بوسم و از بوی او بوی تمام آن میوه‌ها را که در آن شب خوردم استشمام می‌کنم». .3 فاطمه(علیها السلام) محبوب ترین افراد نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حدیثی از زبان عایشه می‌خوانیم که می‌گوید:«ما رَاَیْتُ اَحَداً اَشْبَهَ کَلاماً وَ حَدِیثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) وَ کانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَیْهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ اِلَیْها، فَاَخَذَ بِیَدِها فَقَبَّلَها، وَ اَجْلَسَها فِی مَجْلِسِهِ;(3) من هیچ کس را در سخن گفتن از فاطمه شبیه تر به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ندیدم، هنگامی که وارد بر پدر می‌شد به او خوش آمد می‌گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر می‌خاست، دست او را می‌گرفت و می‌بوسید، و او را در جای خود می‌نشاند». . 4مقام قرب فاطمه(علیها السلام) در پیشگاه خدا در «صحیح ترمذی» از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)نقل می‌کند که فرمود: «اِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی ما آذاها وَ یَنْصَبُنِی ما نَصَبَها;(4) فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار می‌دهد و آنچه او را به زحمت افکند مرا به زحمت می‌افکند». بدیهی است علاقه پدر و فرزندی هرگز نمی‌تواند چنین پدیده ای را توجیه کند، زیرا پیغمبر به عنوان «رسول الله» چیزی را اراده نمی‌کند جز آنچه خدا اراده کند، و هماهنگی خشنودی و رضای فاطمه با خشنودی و رضای خدا و پیامبر دلیلی جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد. این نکته نیز شایان دقت است که معمولا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی» را به معنای فاطمه پاره تن من است، تفسیر و ترجمه می‌کنند، در حالی که در این جمله سخنی از تن در میان نیست، بلکه مفهوم حدیث این است که فاطمه(علیها السلام)پاره ای از وجود و هستی پیامبر(صلی الله علیه وآله) است، هم از نظر جسمی و هم روحی، در خود روایات نیز شاهد بر این معنا داریم که به خواست خدا خواهد آمد. .5زهد و ایثار فاطمه(علیها السلام( ابن حجر و دیگران در روایتی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند، او هنگامی که از سفر باز می‌گشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا(علیهاالسلام) می‌آمد، و مدتی نزد او می‌ماند، ولی یک بار برای فاطمه زهرا(علیهاالسلام) دو دستبند از نقره و همچنین یک گردنبند و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده ای بر در اطاق آویزان کرده بود. هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) وارد شد و این منظره را دید بیرون آمد در حالی که آثار غضب در چهره اش نمایان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست. فاطمه(علیها السلام) دانست که ناخشنودی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به خاطر همان مختصر زینت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف کند. هنگامی که چشم پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن افتاد سه بار فرمود:«فَعَلَتْ، فِداها اَبُوها».(5) فاطمه آنچه را که می‌خواستم انجام داد، پدرش به فدایش باد. هر زمان زکریا وارد محراب او می‌شد غذای مخصوصی در آن جا می‌دید. از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ گفت: این از سوی خداست، خداوند به هر کس بخواهد بی حساب روزی می‌دهد. 6. مقام علمی فاطمه(علیهاالسلام) در «مسند احمد» از امّ سلمه (یا طبق روایتی ام سلمی) چنین آمده : وقتی فاطمه(علیهاالسلام) به همان بیماری که به وفاتش منتهی گشت، بیمار شد من از او پرستاری می‌کردم، روزی حالتش را از همه روز بهتر دیدم، علی(علیه السلام) به دنبال کاری رفته بود، فاطمه(علیها السلام) به من فرمود: آبی بیاور تا غسل کنم، آب آوردم و او غسل کرد، غسلی که بهتر از آن ندیده بودم. سپس فرمود: لباس‌های تازه ای برای من بیاور، لباس‌ها را آوردم و به او دادم، و او پوشید. سپس فرمود: بسترم را در وسط اطاق بیفکن، من این کار را کردم، او دراز کشید و رو به قبله کرد، و دستش را زیر صورتش گذاشت، سپس فرمود: ای ام سلمه! [ام سلمی] من الان از دنیا می‌روم (و به ملکوت اعلا می‌شتابم) در حالی که پاک شده ام، کسی روی مرا نگشاید. این سخن گفت و چشم از جهان پوشید!(6) این حدیث به خوبی نشان می‌دهد که فاطمه از لحظه مرگش آگاه و با خبر بوده، و بی آن که نشانه‌های آن در او باشد، آماده رحلت از این جهان گشت، و از آن جا که هیچ کس لحظه مرگ را جز به تعلیم الهی نمی‌داند این نشان می‌دهد که از سوی خدا به او الهام می‌شد. آری، روح او با عالم غیب مربوط بود، و فرشتگان آسمان با او سخن می‌گفتند. به علاوه مطابق روایات گذشته حتی او از مریم دختر عِمران و مادر حضرت عیسی برتر بود، و همین امر کافی است، زیرا قرآن با صراحت می‌گوید: مریم با فرشتگان خدا سخن می‌گفت، آیات متعددی در این زمینه در سوره مریم و آل عمران وجود دارد. بنابراین فاطمه(علیها السلام) دخت گرامی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به طریق اولی باید بتواند با فرشتگان آسمان هم سخن شود.(7) .7 کرامات فاطمه زهرا(علیها السلام) بسیاری از مفسّران اهل سنّت مانند زمخشری و سیوطی در ذیل آیه شریفه : «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَاب);(6) هر زمان زکریا وارد محراب او می‌شد غذای مخصوصی در آن جا می‌دید. از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ گفت: این از سوی خداست، خداوند به هر کس بخواهد بی حساب روزی می‌دهد»(. از جابربن عبدالله نقل کرده اند که : رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چند روز بود غذایی نخورده بود، و کار بر او مشکل شد، به منزل همسرانش سر زد هیچ کدام غذایی نداشتند، سرانجام به سراغ دخترش فاطمه(علیها السلام)آمد و فرمود: دخترم! غذایی داری من تناول کنم زیرا گرسنه ام؟ عرض کرد: نه بخدا سوگند!هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از نزد او خارج شد، زنی از همسایگان دو قرص نان و مقداری گوشت برای فاطمه(علیها السلام)هدیه آورد، و او آن را گرفت و در ظرفی گذاشت و روی آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله(صلی الله علیه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم می‌دارم! و این در حالی بود که همه گرسنه بودند. حسن و حسین را به سراغ پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرستاد و از او دعوت کرد به خانه بیاید. عرض کرد: فدایت شوم، چیزی خداوند برای ما فرستاده، و من آن را برای شما ذخیره کرده ام. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: بیاور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامی که پیغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود، هنگامی که فاطمه آن را دید در تعجب فرو رفت، و فهمید این نعمت و برکتی است از سوی خدا، شکر آن را بجا آورد و بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) درود فرستاد. پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: دخترم! این را از کجا آورده ای؟عرض کرد: «هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَاب); این از سوی خداست، خداوند به هر کس بخواهد، بی حساب روزی می‌دهد!»(. پیامبر(صلی الله علیه وآله) شکر خدا را بجا آورد و این جمله را فرمود: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِی جَعَلَکَ شَبِیهَةً بِسَیِّدَةِ نِساءِ بَنِی اِسْرائِیلَ». شکر می‌کنم خدایی را که تو را شبیه [مریم] بانوی زنان بنی اسرائیل قرار داد. او را فاطمه نام نهاده، زیرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است .8نخستین کسی که وارد بهشت می‌شود! ذهبی در «میزان الاعتدال» آورده است که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «اَوَّلُ شَخْص یَدْخُلُ الْجَنَّةُ فاطِمَةُ(علیها السلام);(7) نخستین کسی که وارد بهشت می‌شود، فاطمه است!». .9 نام‌های پرمعنای فاطمه(علیها السلام) از احادیث بر می‌آید که نامگذاری فاطمه زهرا(علیها السلام) بوسیله حکیم علی الاطلاق یعنی خدای عالم انجام گرفته است. از سوی دیگر «فاطمه» از ماده «فطم» (بر وزن حتم) به معنای بازگرفتن کودک از شیر مادر است، سپس به هر گونه بریدن و جدایی اطلاق شده است. در حدیثی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «اِنَّما سَمَّاهَا فَاطِمَة لاَِنَّ اللهَ فَطَمَها وَ مُحِبِّیها عَنِ النّارِ;(8) او را فاطمه نام نهاده، زیرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است». از این تعبیر استفاده می‌شود که نامگذاری بانوی اسلام به این نام، از سوی خداوند صورت گرفته، و مفهومش این است که خدا وعده داده است او و کسانی که او را دوست دارند و در خط مکتب او باشند هرگز به دوزخ نروند. .10 هدیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) غیر از هدایای فوق العاده معنوی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به دخترش فاطمه زهرا(علیها السلام) داد که هر کدام از دیگری گرانبهاتر و پرارزش تر بود که بعضی از آنها در تاریخ ضبط شده مانند تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) و بعضی را مینمی دانیم. یک هدیه به ظاهر مادی نیز به او داد و عجب این که این هدیه نیز به فرمان خدا صورت گرفت چنانکه در حدیث زیر آمده است:سیوطی نقل می‌کند: هنگامی که آیه شریفه: «(وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ);(9) و حق نزدیکان را بپرداز!». نازل شد، پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فاطمه(علیها السلام) را صدا زد و سرزمین «فدک» را به او واگذار کرد.(10) البتّه چنانکه در فصل «ماجرای غم انگیز فدک» می‌آید، بخشیدن فدک به فاطمه(علیها السلام) یک مسأله ساده نبود، پشتوانه ای بود برای مسأله ولایت علی(علیه السلام) و سندی برای تحکیم و تثبیت مقام والای این خانواده، و از این نظر یک هدیه معنوی نیز محسوب می‌شد. پی‌نوشت‌ها: 1 . این حدیث در «مستدرک الصحیحین»، جلد 2، صفحه 497 نقل شده و سپس تصریح می‌کند که اسناد این حدیث صحیح است. 2. ذخائر العقبی، صفحه 36 . 3. مستدرک الصحیحین، جلد 3، صفحه 154 . 4. صحیح ترمذی، جلد 2، صفحه 319 . 5. الصواعق المحرقه، صفحه 109 . 6. مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 461. این حدیث را ابن اثیر در «اسد الغابة» و جمعی دیگر در کتب خود آورده اند. 7. البتّه دلایل علمی و دانش گسترده و فوق العاده آن حضرت در روایات شیعه وضع دیگری دارد که در زندگی نامه آن بزرگوار قبلا بدان اشاره شد 8. آل عمران، آیه 37 . 9. میزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 131 . 10. تاریخ بغداد، جلد 2، صفحه 331 . 11. اسراء، آیه 26 . 12. درّ المنثور، ذیل آیه; میزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288; کنزالعمّال، جلد 2، صفحه 158 . بخش عترت و سیره تبیان

تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, | 14:11 | نویسنده : حسینعلی بامری
سلامت رواني و رضايت از زندگي يکي از ويژگي هاي فرد سالم است. بنابراين تلاش جهاني در جهت فراهم کردن يک بستر مناسب براي زندگي عاري از بيماري تنها معطوف به پيشگيري و درمان بيماري هايي همچون قلبي، و عفوني و ... نمي شود، بلکه علاوه بر سلامت جسماني، توجه ويژه اي به فراهم کردن محيطي آرام جهت آرامش دروني و سلامت رواني افراد معطوف داشته است. با وجود پيشرفت هاي سريع در جهت حل مشکلات جسمي انسان ها، علم پزشکي هنوز گامي موثر در جهت حل مشکلات روحي- رواني انسان ها برنداشته است، اين در حالي است که مشکلات رواني نقش مهمي را در ايجاد بيماري هاي جسمي نيز ايفا مي کند. دين با مکانيسم هاي گوناگون موجب سلامت رواني فرد و جامعه مي شود. نمونه هايي از سلامت رواني ناشي از دين، وجود اميد، انگيزه و مثبت نگري در دين، ايجاد شبکه حمايتي عاطفي و اجتماعي، دادن پاسخ روشن و قاطع به مفهوم خلقت، جهان و زندگي، تبيين و تعريف لذت بخش و معقول از رنج، درد و محروميت و مکانيسم هاي بسيارِ ديگر. به طورکلي تاثير دين و باورهاي ديني در سلامت فرد و جامعه بسيار پراهميت است. مطالعات انجام شده حاکي از آن است که مي توان در گرو اعتقادات و اعمال صالح و اخلاقي پسنديده به يک آرامش رواني دست يافت و انسان معتقد را به يک انسان سرزنده و بشّاش که هميشه در حال تلاش و تکاپوست در مي آورد، در ارتباط با جامعه خود است و در هر زمينه فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي سعي بر آن دارد که با توجه به توانايي هاي خودش بهترين باشد. مقدمه ارتقاي سلامتي افراد جامعه يکي از مهمترين مسائل اساسي هر کشور، ارتقاي سلامتي افراد آن جامعه است که بايد از ابعاد مختلف از جمله رواني مورد توجه قرار گيرد. وظيفه اصلي بهداشت رواني تأمين سلامت فکر و روان افراد جامعه است. طبق تعريف سازمان جهاني بهداشت بهداشت رواني در مفهوم کلي بهداشت جاي مي گيرد و بهداشت يعني توانايي کامل براي ايفاي نقشهاي اجتماعي، رواني و جسمي، بهداشت تنها نبود بيماري نيست. (گنجي- حمزه، ص 10) بنابراين بهداشت رواني علمي است براي بهزيستي، رفاه جتماعي و سازش منطقي يا پيشامدهاي زندگي که تمام زواياي زندگي از محيط خانه تا مدرسه، دانشگاه، محيط کار و نظاير آن را مي گيرد. امروزه با وجود پيشرفت هاي علمي چشمگير که در زمينه هاي روانپزشکي و روان درماني به وجود آمده است ملاحظه مي گردد که بعضي از صاحب نظران برجسته نياز به نقش، اهميت و ضرورت دين نيز در بهداشت رواني و روان درماني تأکيد فراوان داشته اند و عقيده دارند که اعتقادات مذهبي و توکل به خدا موجب تسکين و بهبودي سريعتر آلام و مشکلات رواني مي شود. در قرآن در سوره مباركه فتح مي خوانيم: «هوالذي انزل السكينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم..؛ اوكسي است كه آرامش را در دل هاي مؤمنان نازل كرد تا ايماني به ايمانشان بيفزايند...» اولين برداشتي كه صورت مي گيرد اين است كه بدون ايمان، آرامش روحي و رواني وجود ندارد. يا حداقل اينگونه مي توان گفت كه يكي از عوامل ايجاد آرامش دارا بودن ايمان به خدا مي باشد. به تعبير علامه طباطبايي «ظاهراً مراد از سكينت در اين آيه آرامش و سكون نفس و اطمينان آن، به عقائدي است كه به آن ايمان آورده و لذا نزول سكينت را اين دانسته كه «ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم» تا ايماني بر ايمان سابق بيفزايند. پس معناي آيه اين است كه: خدا كسي است كه ثبات و اطمينان را لازمه مرتبه اي از مراتب روح است در قلب مؤمن جاي داد تا ايماني كه قبل از نزول سكينت داشته بيشتر و كاملتر شود.» (عسگري، حسن - 1386 ) در آيه شريفه 28 سوره رعد در قرآن کريم، آمده است که :« َالا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشيد که تنها با ياد خدا دلها آرام مي گيرد.» هنگامي که انسان دردمند و تنها، نااميد از ديگران در کاهش دردهاي جسمي، يا رواني خود راهي به جايي نمي يابد، هنگامي که اميد بهبودي از بيمار مبتلا به اختلال رواني، يا جسماني با سيري مزمن و پيشرونده سلب مي شود و درمان هاي کلاسيک کمکي به او نمي کند، تنها راهي که براي نجات از اضطراب، افسردگي و دردهاي جانکاه او باقي مي ماند، ياري جستن از ايمان و باور ديني است. (کالابراس،1987 – به نقل از دادفر، محبوبه ) پيرامون اهميت مذهب بر سلامت رواني مي توان به سخن بنيامين راش به عنوان پدر علم روانپزشکي اشاره کرد. او اظهار مي دارد که نقش مذهب در سلامت رواني انسان همانند اکسيژن براي تنفس است. (کرمي و همکاران، 1385، ص34) افراد متديّن به هر نسبت که ايمان قوي و محکم داشته باشد از بيماري رواني مصون تر هستند. از جمله آثار ايمان ديني آرامش خاطر است. ايمان ديني به حکم اينکه به انسان که يک طرف معامله است، نسبت هيجان که طرف ديگر معامله است، نسبت به هيجان که طرف ديگر معامله است، اعتماد و اطمينان مي بخشد. دلهره و نگراني نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان از ميان مي برد و بجاي آن به او آرامش خاطر مي دهد.(مطهري – 1375) تاثير دين و باورهاي مذهبي در بهداشت رواني امروزه بيش از هر زمان ديگر نيازمند تفکر و انديشه در باب تأثيرگذاري تقيّدات ديني بر تمامي امور انساني به ويژه مسايل عاطفي و روحي هستيم. امرزه بسياري از انديشمندان و صاحبنظران بر اين باورند که مذهب تاثير انکارناپذيري بر سلامت روح و جسم و ديگر ابعاد زندگي بشر دارد. کارل گوستاو يونگمي گويد: «من صدها تن از بيماران را معالجه و درمان کرده ام. از ميان بيماراني که در نيمه عمر خود (35 سالگي به بعد) به سر مي برند حتي يک بيمار را نيز نديدم که اساساً مشکلش نياز به يک گرايش ديني در زندگي نباشد. به جرأت مي توانم بگويم که تک تک آنها به اين دليل قرباني بيماري رواني شده بودند که آن چيزي را که اديان موجود در هر زماني به پيروان خود مي دهند، نداشتند و فرد فرد آنها، تنها وقتي که به دين و ديدگاه هاي ديني بازگشته بودند به طور کامل درمان شدند.» (بوترابي، خديجه- 206 ) اما برخي از نظريه پردازان روانشناسي نظر ديگري دارند. فرويد در نامه اي به يونگ در سال 1910مي نويسد: من از اعماق وجود خود تنها به يک چيز مي توانم اطمينان کنم، عميقاً بر اين باورم که تمامي شالوده نياز انسان به دين، بر درماندگي خردسالانه او قرار دارد. نوع بشر پس از تولد دنياي بدون پدر و مادر را نمي تواند تحمل کند و براي خود، خداي عادل و طبيعت دلپذير، اين دو بدترين دروغ انساني را که مي توانست تصور کند، بنا مي نهد... ( پالمر، ص15) فرويد به شدت معتقد بود که نيروي مخالفت هاي او در برابر دين، در ويژگي علمي آنها نهفته است و مجادلات او در برابر دين، بدان جهت نيرومندند که دين دقيقاً همان علائم بيماري روان آزردگي را از خود نشان مي دهد که علم روان تحليل گري از طريق فرآيند پژوهش تجربي به دست آورده است. (همان ص25) در پژوهشي که اخيراً توسط محمدي و مهرابي زاده انجام گرفته ارتباط بين نگرش مذهبي با مکان کنترل بررسي شده است. مکان کنترل، بيانگر آن است که فرد حوادث زندگي خود را به تا چه حد به عوامل بيروني ( مانند شانس، تصادف افراد ديگر، سرنوشت، قضا و قدر و ديگر نيروهاي بيروني ) يا عوامل دروني ( مانند گرايش هاي شخصي، توانمندي يا کوشش دروني ) نسبت مي دهد. در حالت اول به مکان کنترل بيروني و در مورد دوم دروني اطلاق مي شود.( محمدي، مهرابي زاده، 85، ص 50) مقابله هاي ديني و سلامت رواني شيوه هاى مقابله، توانايى هاى شناختى و رفتارى هستند كه توسط فرد در معرض استرس به منظور كنترل نيازهاى خاص درونى و بيرونى كه فشارآور بوده و فراتر از منابع فردى مى باشند، به كار گرفته مى شوند. (هينز و همكاران، 1991) در همين راستا مقابله دينى به عنوان روشى كه از منابع دينى مانند دعا، نيايش، توكل و توسل به خداوند و… براى مقابله استفاده مى كند، تعريف شده است. يافته هاى اخير نشان داده اند، از آن جا كه اين نوع مقابله ها هم به عنوان منبع حمايت عاطفى و هم وسيله اى براى تفسير مثبت حوادث زندگى هستند و مى توانند به كارگيرى مقابله هاى بعدى را تسهيل نمايند، از اين رو به كارگيرى آنها براى بيشتر افراد مفيد است. (كارور و همكاران، 1989به نقل از دادفر) دين به طور اعم ارتباط انسان با خالق هستي و اعتقاد به حضور دائم او، مي تواند در ايجاد بهداشت رواني و درمان بيماري هاي رواني تأثير بسزايي داشته باشد.( يونگ، به نقل از کرمي و همکاران) داشتن معني و هدف در زندگي، احساس تعلق داشتن در زندگي به منبعي والا و اميدواري به کمک و ياري خداوند در شرايط مشکل زاي، برخورداري از حمايت هاي اجتماعي و ... همگي از جمله منابعي هستند که افراد متدين با برخورداري از آنها مي توانند در مواجهه با حوادث فشارزاي زندگي آسيب کمتري را متحمل شوند. (همان) بي پناهي، احساس بي کسي و پوچي که در بيشتر اختلال هاي رواني به چشم مي خورد، در اعتقاد به وجود يک، حامي مقتدر و پناه دهندده که مصدر نيکي ها و کارهاي خير است رگ مي بازد و در بالا بردن بهداشت رواني او موثر است. ( قريشي راد، فخرالسادات، 85) در تحقيق ديگري که توسط پالوما و پندلتون در مورد نقش مذهب در سلامت روان انجام شد، مشاهده گرديد که اعتقادات مذهبي و نماز خواندن ارتباط قوي و مستقيمي با احساس رضايت کامل از زندگي دارند. (کرمي و همکاران، 1385، ص36) دين و بيماري رواني تأثير استرس در اختلالات رواني موضوع پژوهش هاي متعددي در نيم قرن گذشه است و روانشناسان بر اين باورند که زندگي در قرن بيست و يکم همراه با استرس و تنيدگي رواني و بحران هايي است که باعث بيماري هاي جسماني، و حتي مرگ مي شود. بيماران روان درمانى حمايتى هفتگى به مدت 45 دقيقه يك بار در هفته به مدت 20 جلسه و روان درمانى كه شامل قرائت قرآن، نقل حديث، روايات و آموزش باز مسائل دينى و ترغيب به نماز و دعا به عنوان يك نوع مراقبه را دريافت داشتند. روش آنها مثل پژوهش قبلى بود كه توضيح داده شد. تكنيك شناخت درمانى با تأكيد بر مضمون دينى و با استفاده از آموزش هاى دينى بود. نتيجه اى كه از اين پژوهش به دست آمده نشان مى دهد كه آزمون t يك ماهه و سه ماهه تفاوت معنى دارى نشان داد، ولى در پايان 6 ماه تفاوت معنى دار نبود. سرعت بهبود در بين افرادى كه از اين روش استفاده مى كنند به طور چشمگيرى زياد است. آنها توصيه كردند كه مطالعات بيشترى روى نحوه ارائه اين نوع روان درمانى و به ويژه از نظر اجزاء و ريز محتوى برنامه روان درمانى صورت گيرد. كن وى ضمن تحقيقى كه در زمينه تأثير دين بر سلامت روان در سال 6 ـ 1985 روى اشخاص سالمند انجام داد دريافت كه شرايط طبى استرس زا در بين اشخاص سالمند شايع تر بوده ولى اعتقادات و اعمال دينى شامل نماز خواندن، فكر كردن در مورد خداوند و عقايد درونى فرد به عنوان مكانيزم هاى مهم براى كم كردن استرس و بهتر كردن توانايى سازش با اينها در بين بيماران سالمند به ويژه سياه پوستان به كار مى روند. (به نقل از طهماسبى پور و كمانگرى، 1376)، ( دادفر، 86 ) همچنين افسردگي بسيار پايين را در بين سالمندان عامل به مذهب نشان داده شده. مورفي و همکاران(2000) نيز نشان دادند که اعتقادات ديني و عامل بودن يا نبودن به آن، با نبود افسردگي همبسنگي داشته است. توبه و نقش آن در سلامت روان «توبه» در لغت، به معناي رجوع است. وقتي بنده به مولاي خود برمي‏گردد، مي‏گويند توبه كرده است. خداوند در قرآن كريم به همه مؤمنان دستور توبه مي‏دهد. «و توبوا الي الله جميعا ايّها المؤمنون لعلكم تفلحون» (سوره نور،‌آيه31) (صفورايي پاريزي، محمد مهدي - 1386) توبه و باز گشت از گناه و حركت به سوي خدا، تنها راه نجات گناهكاران، وسيله تقرّب و دوستي با خدا، تبديل كننده سيئات به حسنات و ماية اميد نااميدان و نخستين مقام عارفان و اوّلين منزل سالكان كوي دوست است. توبه با همه خواصي كه دارد يك خاصيت ويژه و ممتاز، براي توبه كننده دارد، و آن ايجاد آرامش واطمينان روحي و رواني است. چرا كه كسي كه خود را گنهكار مي داند در يك بحران روحي به سر مي بردكه با توبه اين بحران روحي تبديل به آرامش و سكون خاطر فرد مي شود. (عسگري، حسن - 1386 ) توبه يا اقرار به گناه در تمام اديان توحيدي يهوديت و مسيحيت و اسلام وجود دارد و يکي از مشترکات اين اديان است. احساس گناه، سبب احساس کمبود و اضطراب در انسان مي شود و اين احساس به بروز عوارض بيماري هاي رواني منجر مي شود. روان درماني در چنين مواردي بر موضوع تغيير ديدگاه هاي بيمار درباره ي اعمال گذشته وي که سبب احساس گناه هستند توجه مي کند. بيمار در اين حالت از ديدگاه جديدي به اعمال خود مي نگرد به طوري که ديگر دليلي براي احساس گناه در خود نمي بيند در نتيجه سرزنش وجدانش تخفيف مي يابد و براي پذيرش « خود » آماده تر مي شود و سرانجام اضطراب و عوارض بيماري رواني اش از بين مي رود.(بوترابي، خديجه،1382، 207) با توجه به اينکه ارتکاب گناه با احساس گناه همراه است انسان داراي دستگاه فطري الهام خير و شر است، در اين صورت بايد نوعي در رفتار ظاهر شود، و اين تنش بر خلاف ساير اشکال تنش که از مظاهر اضطراب به حساب مي آيند، خصوصيت بهداشتي و بهنجاري رواني دارد. مطابق اين احساس، در صورت ارتکاب خلاف، يا برخورد با هرنوع خلاف، بايستي در فرد تنش ايجاد شود که علت آن به احساس مسئوليت بر مي گردد و در غير اين صورت، در حالت بي توجهي به خلافکاري، فرد فاقد احساس مسئوليت خواهد بود.( بستاني، محمود، 1372) در قرآن روش توبه را که روشي بي نظير و موفق براي احساس گناه است، به ما ارائه مي شود...زيرا توبه يا بازگشت به سوي خداوند متعال سبب آمرزش گناهان و تقويت اميد انسان به جلب رضايت الهي است و همين دليل موجب کاهش شدت اضطراب انسان مي شود (بوترابي و نجاتي- قرآن و روانشناسي ص 366) . «لاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً ؛ از رحمت خداوند نوميد نباشيد که همانا خدواند همه گناهان را مي آمرزد.» (زمر ، آيه 52) از نظر رواني، بخشودگي ناپذير بودن جرم و گناه تبهکار، سبب تثبيت تبهکاري اش مي شود. مثلاً اگر به کسي بگويند تو با اين اعمالي که انجام داده اي، هيچ گاه به رستگاري نمي رسي و مورد لطف و مرحمت خداوند قرار نمي گيري، او با خود مي گويد: در اين صورت معنا ندارد که مراقب خودم باشم که از اعمال ناروا خودداري کنم، چون فايده اي ندارد و نمي توانم سعادتمند باشم. بدين سبب خداوند رئوف و مهربان مقرر داشته که در صورت تحقق انقلاب دروني توبه و انابه، همه گناهان به گونه اي آمرزيده مي شود که گويي گناهي نکرده است. ( همان، ص 226) برخي از آثار توبه در پيش‏گيري از آسيب‏هاي رواني: *توبه انسان را محبوب خدا مي‏كند. «انّ اللّه يحبّ التّوابين و يحبّ المتطهرين» (بقره: 222) و پيامبر گرامي(لي الله عليه و آله) مي‏فرمايد: «ليس شي‏ءٌ احبُّ الي الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 6، ص 21) *توبه سبب توقّف آسيب مي‏شود. *توبه آسيب‏ها و ناملايمات روحي و رواني را ترميم مي‏كند. *توبه آسيب‏ها و ناملايمات روحي و رواني را درمان مي‏نمايد. *توبه از عوارض جانبي آسيب جلوگيري مي‏كند. *توبه اثرات مخرب آسيب را از روح و روان مي‏زدايد. *توبه روح و جان آدمي را شست وشو و تطهير مي‏كند. *توبه انسان را از حالت سكون و ركود بازمي‏دارد. *توبه انسان را به كار و تلاش سازنده وامي‏دارد. دعا و سلامت رواني دعا در اصطلاح عبارتست از توجه به خداوند، راز و نياز کردن و ارتباط با او اعراض از غير و استمداد از او، به سخن ديگر دعا ارتباط روحي و معنوي، روي آوردن به آفريدگار عالم و ماوراي ظواهر، اظهار عجز و عبوديت و درخواست نياز از پيشگاه بي نياز است.(صانعي، 1382، ص 235) دعا و نيايش تسلي بخش دل هاي خسته و مايه روشني و صفاي جان و نيروبخش انسان در برابر مشكلات و فراز و نشيب هاي زندگي است. انسان موجودي است بي نهايت كوچك، وقتي در برابر آفريدگارش كه بي نهايت بزرگ است قرار مي گيرد و خود را، حتي كمتر از قطره اي در برابر اقيانوس و ذره اي در مقايسه با كهكشان ها مي يابد، احساس كوچكي در برابر آن عظمت، او را به كرنش و نيايش وا مي دارد و همه عظمت در همين احساس نيازمندي است. آنچه كه اين «هيچ» را به آن «همه» پيوند مي زند دعاست. كم نيستند كساني كه دلهره، نگراني، ترس، اضطراب و تشويش خاطر را در مقاطع خطر وسختي ها و بحرانها، با داروي«دعا» درمان مي كنند. قرآن هم به اثر آرامش بخشي دعا اشاره مي كند. آنجا كه مي فرمايد:«خذ من اموالهم صرقه تطهرهم و تزكيهم بها وصلّ عليهم انّ صلوتك سكن لهم والله سميع عليم؛ از اموال آنها صدقه اي (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازي و پرورش دهي، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست» (عسگري، حسن - 1386 ) براي همين مي توان اين برداشت را از اين آيه كرد كه: دعاي خير در حق يكديگر موجب تسكين و آرامش روحي و دعا كننده و دعا شونده، مي شود. (عسگري، حسن - 1386 ) برخي از پزشکان بر اين باورند که در بسياري از موارد دعا در بهبودي حال بيماري موثر بوده است. بنابراين بايد دعا را در معالجه بيماران يکي از شيوه هاي موثر دانست. در مورد بسياري از مردم دعا براي درمان بيماري هاي رواني بسيار موثر بوده و در نتيجه صحت بدني و جسمي آنها را در پي خواهد داشت. افراد مذهبي مي پذيرند که هر واقعه و امري در زندگي آنها رخ مي دهد انعکاسي از مشيت الهي است و اين مشيّت الهي که از نظر آنها پنهان است در نمازها و دعاها مشهود مي گرد. اگر نيرويي براي تحمل پيش آمدها لازم باشد در اثر دعا و نماز به دست مي آيد. (بوترابي، 207) آرام سازي يکي از شيوه هاي مورد استفاده برخي از روان درمانگران براي درمان بيماري هاي رواني است و انسان مي تواند آنرا از راه تمرين بياموزد. خواندن نماز آن هم پنج بار در شبانه روز، خود بهترين برنامه آرام سازي مي تواند باشد. پيامبر اکرم (ص) به هنگام فرا رسيدن اقامه نماز مي فرمود:« اي بلال ما را با نماز به آرامش وادار» و در در حديث آمده است هرگاه امري بر رسول خدا سخت مي آمد، به نماز مي ايستاد. حالت تمدد اعصاب و آرامش رواني ناشي از نماز، انسان را از اضطرابي که بيمار رواني همواره از آن رنج مي برد، مي رهاند. دعا و تضرع در درگاه خداوند باعث کاهش احساس اضطراب مي شود، زيرا مومن مي داند که خداوند متعال در قرآن« کريم فرموده است « و قال ربُکم ادعوني استجب لکم؛ پروردگار شما فرمود مرا بخوانيد تا دعاي شما را اجابت کنم.» (سوره غافر، آيه60 ) (بوترابي، ص208 ) در انجيل باب 5 نامه يعقوب آمده است : « نزد يکديگر به گناهان اعتراف نماييد و براي هم دعا کنيد تا شفا يابيد. دعاي صادقانه فرد درستکار قدرت و تأثير شگفت انگيزي دارد. (ترجمه عهد عتيق، باب 5 ص 1898 – به نقل از بوترابي، ص 209) گاندي نيز در مورد دعا اظهار مي دارد، اگر دعا و نماز نبود من مدتها قبل ديوانه شده بودم. غزالي مي گويد، از طريق ذکر، تمامي ترس ها از بين مي رود و همه ناراحتي ها از آدم سترده مي شود. آنگاه که فرد به ياد خدا مي افتد، قلبش مالامال از رضا مي شود، قلبي که آکنده از ترس و ياس بوده است. لطف و توجه پروردگار قلب ذاکر را زير سايه خود قرار مي دهد و انسان را به يقين و قاطعيت مي رسد که رهايي از ناراحتي هاي دروني سهل و هموار است و مي توان وسوسه ها را در هم کوبيده و تخيلات باطل را از خود دور ساخت. ( قريشي راد، فخرالسادات، ص257) ذکر خدا و ياد خدا در جهت سلامت روح و بهداشت رواني بسيار موثر است و موجب پيوند محکم و استوار انسان با خدا مي شود. آدمي مي تواند از ايجاد خصايل زشت و ناپسند اخلاقي در دل و قلب خود جلوگيري کند و زمينه را براي ايجاد بيماري هاي دل و قلب و روح از بين ببرد. دل سپردن به پروردگار و مکتبي که خدا برايش فرستاده موجب مي شود که انسن از رهگذر آن بتواند از ميان تند باد حوادث روزگار و فراز و نشيب هاي مداوم زندگي و علل و عوامل مشکل ساز با حالتي استوار و با آرامش دروني و توام با اطمينان و يقين عبور کند. ( چکيده مقالات همايش مشاوره از ديدگاه اسلام، همان، ص11 و 12) برخي مهارت هاي سلامت رواني در پرتو دين براي رسيدن به زندگي آرام و توأم با آرامش و رضايت بخش قبل از هر چيز بايد تفکرمان را اصلاح کنيم. آنگاه زندگي خود به خود تغيير خواهد کرد. چرا که زندگي ما بر پايه انديشه ماست. يافتن معنا در زندگي يکي از مهارت هاي آرامش و سلامت رواني است که اين مهارت در گرو شناخت هستي و خالق و شناخت خود به عنوان جزئي از اين مجموعه هستي است. معنا در زندگي يعني چيزي که به خاطر آن زندگي مي کنيم و زندگي براي يک ايده و تفکر و براي خدمت صادقانه به خلق بهترين معنا و مفهومي است که دين به انسان مي دهد. بهتر است آرزوهايمان را معقولانه و کم در نظر بگيريم چرا که آرزوهاي طولاني که از دايره عمر انسان خارج باشد، سبب تنش و فشار رواني مي شود. بايد توانايي هاي خود را بشناسيم و به دانسته هاي خود ارزش بدهيم. انسان هاي شاد و سالم کساني هستند که از آنچه دارند به بهترين شيوه استفاده مي کنند و کمتر در افسوس آنچه ندارند وقت خود را تلف مي کنند. يکي ديگر از مهارت هاي آرامش دروني اين است که؛ تلاش کنيم ولي نگران نتيجه نباشيم. البته وجود اندکي استرس و نگراني براي فرد لازم است؛ چون به عنوان جرقه اي در شروع فعاليت موثرند، ولي نبايد اجازه دهيم اين استرس و نگراني سراسر وجود ما را دربرگيرد و دين توکّل را سفارش کرده است، تا با ديدن قدرت برتر به عنوان ياري رسان و شاهد بر فعاليت هاي خود به آرامش رواني بيشتري برسيم. لازم نيست تمام پله هاي ترقي را يک شبه طي کنيم، پيوسته و آهسته حرکت کنيم، که اگر در مسير صحيح تلاش و تکاپو باشيم طبق سنت الهي در زمين نتيجه عايد ما خواهد شد. در جمع بودن و با جمع بودن يکي ديگر از مهارت هاي اساسي آرامش روان است. جمع دوستان خوب و مطمئن بهترين نعمت دنيوي است، دوستاني که مايه خير و برکت اند و با دين آنها به ياد خدا مي افتيم و بهترين آرامش بخش دلها، ياد خداست. صبر و تحمل و بردباري مهارت ديگري است در حفظ آرامش و سلامت روان. صبر در مقابل عبادت، در مقابل معصيت و همچنين در مقابل ناملايمات زندگي. انسان صبور هميشه قدرت برتر و حکمت الهي را بالاي سرخود مي بيند و از ديدگاه او زندگي يعني طي يکسري موانع که بايد سعي کند با تلاش و کوشش آنها را طي کند و نه اينکه موانع سد راه زندگي باشند. يعني انسان فکر نکند براي تن آسايي روي زمين آمده است بلکه او آفريده شده است تا در آباداني زمين بکوشد . نتيجه گيري در مجموع، احتمالاً تأثير مثبت دين بر بهداشت روانى به دلايل زير است: دين مى تواند موجب ايجاد معنى شود. بنابراين، دين به زيستن و مردن انسان معني مى بخشد. (اسپيلكا، شارر و كيرك پاتريك، 1985) آنها 36 مطالعه تجربى در مورد مرگ و درگيرى دينى را مرور كردند و نتيجه گرفتند كه ايمان قوى تر يا معتقد بودن به زندگى پس از مرگ با ترس كمتر از مرگ هم بستگى دارد. هم چنين افرادى كه نمره بالاترى در شاخص دين دار بودن درونى داشتند، ترس كمترى را از مرگ گزارش كردند. دين به افراد متدين نوعى احساس كنترل و كارآمدى مى بخشد كه ريشه خدايى دارد و مى تواند كاهش يافتگى كنترل شخصى را جبران كند. (پارگامنت و همكاران، 1987) دين نوعى سبك زندگى سالم تر براى افراد تجويز مى كند كه بر سلامت و بهداشت روانى تأثير مثبت دارد. دين مجموعه اى از هنجارهاى اجتماعى مثبت است كه اطاعت از آن موجب تأييد، پشتيبانى و پذيرش از سوى ديگران مى شود. منابع ومآخذ: 1. قرآن کريم 2. روانشناسي ديني و نقش دين در سلامت جسم و روان، مجله معرفت 3. بحارالانوار ، جلد 6 ، ص21 4. پالمر، مايکل - فرويد، يونگ و دين، ترجمه محمد دهگانپور و غلامرضا محمودي، 1385- تهران،

تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, | 14:6 | نویسنده : حسینعلی بامری
در ارتباط با شیعه با ایمان از نظر قرآن و عقل ، نكاتى تحت عنوان مقدمه بیان مى شود: 1- شیعه در لغت: شیعه از ماده شیع است به معناى منتشر شدن، تقویت نمودن، در نتیجه شیعه به كسى كه به وسیله آن انسان تقویت مى شود گفته مى شود، از این رو به انسان شجاع گفته مى شود «مُشَیِّعٌ»[1] و همچنین شیعه به معناى پیرو آمده است. 2- معناى ایمان: ریشه از امْن به معناى آرامش یافتن نفس و از بین رفتن خوف گرفته شده است، و در قرآن گاهى ایمان بر كسانى كه شریعت اسلام را نپذیرفته اطلاق شده و گاهى ایمان به معناى عقیده قلبى انسان به حق كه داراى سه شرط است، اطلاق شده است و آن سه شرط: 1ـ یقین قلبى 2ـ اقرار و اعتراف زبانى 3ـ و عمل جوارحى مى باشند.[2] 3ـ شیعه در اصطلاح: براى اولین بار شیعه به پیروان على(علیه السلام) (اولین پیشوا از پیشوایان اهل بیت(علیهم السلام)) گفته شد. لذا سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار با این اسم مشهور شدند، ولى در این زمان به كسانى گفته مى شود كه جانشینى پیغمبر اكرم را حق اختصاصى خانواده رسالت مى دانند و در معارف اسلام، پیرو مكتب اهل بیت مى باشند.[3] هر چند به زیدیه[4] و اسماعیلیّه شیعه گفته مى شود، ولى شیعه مطلق، همان شیعه اثنى عشرى و دوازده امامى است. چنانكه سلطان الواعظین از قاموس اللغه چنین نقل نموده است: «و قد غلب هذا الامم على مَن یتولى علیّاً و اهلبیته...» اسم شیعه غالباً به دوستداران على(علیه السلام)و اهلبیت(علیهم السلام) گفته مى شود تا آنجا كه كم كم اسم خاص آنها شده است.[5] 4- فضائل شیعه: در روایات به فضائل عدیده اى براى شیعیان بر مى خوریم كه فقط به عناوین آنها اشاره مى شود: بهشت جایگاه شیعیان، شیعیان رستگاران روز قیامت، شیعه از طینت ائمه آفریده شده، و داراى عقل بالایى مى باشند، شیعیان اصحاب یمین و طعن بر آنها طعن بر خداوند است.[6] بعد از این مقدمه ابتدائاً باید تذكر داده شود كه قید ایمان اضافه است، چون شیعه یعنى پیرو و با ایمان مثل این است كه بگوییم شكر شیرین و یا روغن چرب... و همچنین عقل به جزئیات اوصاف شیعه و یا مسلمان و... راه ندارد، آنچه عقل مى فهمد كلیات است كه انسان مؤمن و شیعه در رفتار و اخلاق كامل باشد و اهل ظلم و فساد و... نباشد. لذا اوصاف شیعه را از دو طریق به نظاره مى نشینیم. ابتدا از طریق قرآن و در مرحله بعد از منظر روایات. الف) از طریق قرآن: با توجه به اینكه تفكر خالص شیعى كه از طریق اهلبیت(علیهم السلام) نشر یافته بیانگر اسلام ناب و صراط مستقیم مى باشد. به دو صورت بیان مى شود: 1- بصورت كلى; تمام اوصاف نیكویى كه در قرآن براى مؤمنین ذكر شده است مى تواند اوصاف شیعه با ایمان هم باشد و بر شیعیان واقعى منطبق شود، مانند خاشع بودن در نماز، رویگردانى از لغویّات، اهل زكات بودن، امانت دارى[7]، به یاد خدا بودن، ایمان به خدا و رسالت و قیامت داشتن[8]. و همچنین اوصافى كه براى متقین در قرآن و آمده مى تواند بر شیعیان واقعى منطبق باشد.[9] 2- به صورت خاص، آیات عدیده اى درباره شیعیان و اوصاف آن در قرآن آمده است كه بعنوان نمونه به یك آیه كه مورد اتفاق سنى و شیعه مى باشد اشاره مى شود. قرآن مى فرماید: (انّ الذین آمَنُوا و عملوُا الصالحات اولئك هُمْ خیر البریّه...)[10] «كسانى كه ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند بهترین مخلوقات (خدا) هستند، پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاویدان است كه نهرها از زیر درختانش جارى است، همیشه در آن مى مانند. هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند، و این (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.» از آیه مباركه فوق چهار صفت برجسته براى شیعه استفاده مى شود: 1- ایمان (به خدا) داشتن، 2- انجام عمل صالح، 3- مورد رضایت و خشنودى خدا بودن، وهمچنین از خدا خشنود بودن، 4- خشیت و خوف خدا را در دل داشتن. اما اینكه آیه مربوط به شیعیان مى باشد، دلیلش این است كه در روایات فراوانى كه از طرق اهل سنت و منابع معروف شیعه نقل شده است آیه فوق به على(علیه السلام) و شیعیانش تفسیر شده است. حاكم حسكانى از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن پنجم هجرى، این روایات را در كتاب معروفش شواهد التنزیل با اسناد مختلف نقل مى كند و تعداد آن بیش از بیست روایت است.[11] كه به عنوان نمونه به یكى از آنها اشاره مى شود: ابن عباس مى گوید: هنگامى كه آیه «ان الذین امنوا و عملوا الصالحات...» نازل شد پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) فرمودند: (هو انت وشیعتك تأتى انت وشیعتك یوم القیامه راضیین مرضیین) منظور از این آیه تو و شیعیان تو هستید، كه در روز قیامت وارد عرصه محشر مى شوید. در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است و دشمنت خشمگین وارد محشور مى شود و به زور به جهنم مى رود.[12] در نتیجه تمام آیاتى كه در قرآن به صورت «الذین آمنوا و عملوا الصالحات و...» آمده مى توانند بیانگر اوصاف شیعیان واقعى باشند. ب) از طریق روایات: در روایات هم اوصاف شیعه به دو صورت بیان شده است: 1- به صورت كلى تحت عنوان مؤمن و مؤمنون: كه به این اوصاف بر مى خوریم، صبر و پایدارى، راستى، راز دارى، یقین و مردم دارى، قناعت و سپاسگذارى، مردم از دست آنها در آسایش، و در موقع عصبانیت سخن باطل نمى گویند، داراى توكل و تسلیم و رضا بر قضاى الهى مى باشند.[13] 2- به صورت خاص: اوصافى به عنوان شیعه یا شیعیان نسبت داده شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود: الف) از نظر اعتقادى: داراى محبت اهلبیت(علیهم السلام) و بغض و دشمنى با دشمنان آنها[14]. ب) از نظر رفتارى: مطیع امر خداوند، محزون در مصائب اهلبیت(علیهم السلام) و شاد در شادى آنها، ترس و امیدشان فقط به خداوند مى باشد.[15] و همچنین تسلیم دستورات اهل بیت، عمل كننده به سخنان آنها، مخالفت با دشمنان آنها و داراى تقوا مى باشند.[16] ج) از نظر عبادى: برپا دارنده نماز، پرداخت كننده زكاه، انجام دهنده حج خانه خدا و روزه داران ماه خدا مى باشند.[17] و حافظ اوقات نماز مى باشند.[18] د) از نظر اخلاقى: داراى عفت حافظ اسرار، انفاق مال به برادران دینى، اهل خیر مى باشند، و همچنین بذل كننده در راه احیاى مكتب اهلبیت، آنها كه در عصبانیت باطل نگویند، و در مصرف، اهل اسراف نمى باشند، و براى همسایگان بركت و دیگران از دست آنها در امان مى باشند.[19] حسن ختام این قسمت را حدیثى از امام صادق(علیه السلام) قرار مى دهیم كه فرمود: (لیس من شیعتنا من قال بِلسانه و خالَفنا فى اَعْمالِنا وآثارِنا ولكن شیعتنا من وافقا بلسانه و قلبه...) از شیعیان ما نیست كسانى كه به زبان بگویند شیعه هستیم ولى با اعمال و رفتار ما مخالف باشند، شیعه آن است كه با زبان دل با ما همراهى كند، و در عمل بدنبال رفتار و كردار ما باشند، اینها (حقیقتاً) شیعه اند.[20] و فرمود شیعیان سه قسمند: عده اى از نام آن استفاده مى كنند، و عده اى با خوبیهاى ما خود را زیبا جلوه مى دهند، و عده اى دیگر از ما و با ما هستند با امنیت ما درمان و با خوف ما هراسان مى باشند و آنچه گفته شده، از بین نمى برند و ضایع نمى كنند.[21] نتیجه این شد كه شیعه واقعى كسى است كه از تمام جهات داراى جامعیت باشد، از نظر رفتار و اخلاق، اعتقاد و عبادت و... . -------------------------------------------------------------------------------- [1]. محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص 370. [2]. همان، ص 25 ـ 26. [3]. علامه سید محمد طباطبائى، شیعه در اسلام (قم: دار التبلیغ اسلامى، 1348) ص 4 ـ 5، متن پاورقى. [4]. همان، ص 4، پاورقى. [5]. سلطان الواعظین شیرازى: شبهاى پیشاور (طهران: دارالكتب الاسلامیه، سى و هفتم، 1376) ص 153 . [6]. علیرضا صابرى، الحكم الزاهره (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج 1، ص 237، صد و هفت روایت. [7]. مؤمنون: 1 ـ 10 . [8]. انفال: 2 ـ 4 . [9]. نهج البلاغه، خطبه 87، 193، 83، 114، 76. [10]. بیّنه: 7 ـ 8 . [11]. ر،ك: آیه الله مكارم شیرازى، تفسیر نمونه (تهران، دارالكتب الاسلامیه، نهم، 1370) ج 27، ص 210 به بعد. [12]. ر،ك: حاكم حسكانى نیشابورى (بیروت، مؤسسه الاعلمى، 1392 هـ ) ج 2، ص 357، روایت 1126. در المنثور: ج 6، ص 379، ذیل آیه 7 بیّنه. و در منابع شیعه: ر،ك: محسن فیض كاشانى، تفسیر الصافى (بیروت، مؤسسه الاعلمى، دوم، 1402 هـ ، 1982 م) ج 5، ص 355. ر،ك: ابوعلى طبرسى: مجمع البیان فى تفسیر القرآن (بیروت، دار المعرفه، دوم، 1408) ج 9 ـ 10، ص 795 . [13]. علیرضا جبارى، الحكم الزاهره (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1363 ش) ج 1، ص 234ـ235. و ج 2، ص 382 . [14]. همان، ج 2، ص 383. و ج 1، ص 237. [15]. همان، ج 1، ص 238 .

تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, | 14:2 | نویسنده : حسینعلی بامری
دین چه ثمراتی برای زندگی انسان دارد؟ در اینکه نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی ضروری و مفید است بحثی نیست انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل: انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب همسر، انتخاب شغل، مسافرت، معاشرت، تفریح، فعالیتهای نیکوکارانه، مبارزه با کژیها و ناراستیها و بدون شک در همه اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیندیشد موفقیت بیشتری کسب می کند، و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربه دیگران می شود (اصل مشورت) در همه این موارد جزئی، انسان طرح تهیه می کند و آن را به مرحله اجرا در می آورد. در دایره کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرحی کلی برای همه مسائل زندگی شخصی خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد بریزد؟ یا قدرت طرح ریزی فکری فردی، در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگی که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروی عقل بیرون است؟ می دانیم که برخی فیلسوفان به چنین خودکفائی معتقد بوده اند، مدعی شده اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده ایم و با اعتماد به عقل و اراده، خویشتن را خوشبخت می سازیم. اما از طرف دیگر می دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمی شوند که در پیدا کردن این راه، وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلی و نهائی است و در ابتدا مفهومی واضح و بدیهی به نظر می رسد یکی از ابهام آمیزترین مفاهیم است. اینکه سعادت چیست؟ و با چه چیزهائی محقق می شود؟ شقاوت چیست؟ و عوامل آن کدام است؟ هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقی مانده است چرا؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه میسر می شود شناخته گردد؟! بالاتر اینکه، انسان موجودی اجتماعی است زندگی اجتماعی هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود می آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید، وچون موجودی است اجتماعی، سعادتش، آرمانهایش، ملاکهای خیر و شرش راه و روشش، انتخاب وسیله اش، با سعادتها و آرمانها و ملاکهای خیر و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسیله های دیگران آمیخته است، نمی تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، سعادت خود را باید در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند. واگر مساله حیات ابدی و جاودانگی روح، و تجربه نداشتن عقل نسبت به جهان بعد از دنیا را در نظر بگیریم مساله بسی مشکلتر می شود. اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژی، ضرورت خود را می نمایاند، یعنی نیاز به یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تامین سعادت همگانی است، و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیله ها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همه افراد بوده باشد. انسان از بدو پیدایش، لااقل از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی منجر به یک سلسله اختلافات شده است. نیازمند به ایدئولوژی و به اصطلاح قرآن کریم، شریعت بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است. آنچه بشر امروزو به طریق اولی بشر فردا را وحدت و جهت می بخشد و آرمان مشترک می دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش می گردد، یک فلسفه زندگی انتخابی آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق، و به عبارت دیگر یک ایدئولوژی جامع و کامل است. بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگی است، فلسفه ای که قادر باشد به او دلبستگی و حقایقی ماوراء فرد و منافع فرد بدهد، امروز دیگر جای تردید نیست که مکتب و ایدئولوژی، از ضروریات حیات اجتماعی است. اینچنین مکتبی را چه کسی قادر است طرح و پی ریزی کند؟ بدون شک عقل یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان می تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعه انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است پس چه باید کرد؟ اینجا است که اگر دیدی راستین درباره هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظامی متعادل بدانیم، خلاء و پوچی را از هستی نفی نمائیم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقی مافوق افق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت) کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلی است. دین تأمین کننده خواسته های بشر دین تأمین کننده خواسته های بشر است و جانشین هم ندارد، زمانی خیال می کردند اگر تمدن پیشرفت کرد دیگر جائی برای دین نیست، امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمی کند بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است، همین قدر که ابدیت به فکر بشر می آید، به جهان دیگر پیوند پیدا می کند، این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود می آورد. پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواسته های عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچوجه جور نمی آید. یعنی وقتی که از یک طرف آن تصورات و تمایلات عظیم را در خود احساس می کند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادی خود مینگرد می بیند اشتهای لقمه ای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او بلکه، برای سر چرخ و فلک هم گشاد است، اینجا است که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کننده ای میان آرزوها و خواسته ها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر می بیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد می کند، غبطه می برد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانی شان منطبق است، در باره بقاء و ابدیت فکر نمی کنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصوررسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند. راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیش از یک طرف و میان استعداد و توانائیش از طرف دیگر وجود دارد، این سئوال پیش می آید که اگر بنا است این موجود مات وفات شود این تفکرات و تصورات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خردکننده است. بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیر منطقی، خیال می کند اگر کاری کند که نامش، مجسمه اش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است، و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است، بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام می دهد، اما کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذتی می تواند برای من داشته باشد؟! لذت از شهرت و افتخار و نام و عنوان فرع بر بقا. و حیات خود من است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین می کند احساسات و عقائد مذهبی و پرستش است. ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است، در یکی از خطابه های خیلی عالی اش می گوید: راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت، آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش می سازد، کار او را مفرح می سازد، به دل او حرارت و گرمی می بخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع می کند، همان چیزی است که دین به انسان می دهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی تو است، دوران بیشتر دوران دیگری است. از تولستوی حکیم معروف روسی می پرسند ایمان چیست. آن را برای ما تعریف کن. می گوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی می کند، سرمایه زندگی است. واقعا عجب جمله ساده و پر مغزی است. ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی می کند شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بی خبر و بی اطلاع که خیال می کنند دین برای بشر " سربار " است، بی دینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال می کنند، پا بند نبودن بهر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پا بند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پا بند نبودن است، سبکباری و آزادی است. اما این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش " سرمایه های معنوی را درک کرده است، او نمی گوید ایمان " سربار است می گوید: سرمایه است. ناصر خسرو خطاب به فرزندش می گوید: زد دنیا روی زی دین کردم ایراک *** مرا، بی دین، جهان، چه بود و زندان مرا پورا ز دین ملکی است در دل *** که آن هرگز نخواهد گشت ویران دین پشتوانه اخلاق و قانون رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق است و قانون، اجتماع قانون و اخلاق می خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. اینکه می گویند اخلاق بدون پایه دینی هم استحکامی خواهد داشت، هرگز باور نکنید، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتباری ندارد، مثل اعلامیه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و می کنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و می کنند، چرا؟ چون متکی به ایمانی که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست. ژرژ بیدو که زمانی خودش رهبر سوسیالیستهای فرانسه بود وقتی که خواستند به الجزایر استقلال بدهند آمد جزو سازمان های آدم کشی ها قرار گرفت، که چرا بهاینها استقلال می دهید! بلی اینها هستند امضاء کنندگان اعلامیه حقوق بشر و. قانون هم همینطور است، آزادی چطور؟ آزادی هم همینطور است، تمام مقدساتی که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادی، انسانیت و همدردی، هرچه که به فکر شما برسد، تا پای دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمی کند. آلکسیس کارل می گوید: مغزها خیلی پیشرفته اما افسوس که دلها هنوز ضعیف است، دل را فقط ایمان قوی می کند، تمام مفاسد بشریت از این است که مغزها نیرومند شده و دلها ضعیف و ناتوان باقی مانده اند، آیا تمدن چه می کند، تمدن برای انسان ابزار می سازد، ابزارهای خوب، انصافا ابزارهای خوب اختراع می کند، اما آدمها را چطور؟ چه چیز می تواند آدم ها را عوض کند؟ چه چیز می تواند به آدمها هدف های مقدس و عالی بدهد؟ چه چیز است که می تواند ارزش های بشری را عوض کند! کاری کند که همدردی و صاحبدلی تا بدان حد ارزش داشته باشد که از صمیم قلب بگوید: دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی *** زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی انسانیت مساوی است با دین و ایمان، و اگر دین و ایمان نباشد، انسانیتی نیست. دین مایه سعادت آدمی کاربرد مهم دین اینست که مایه سعادت آدمی می باشد دین در تمام افراد و در همه ازمنه بیش از هر چیز دیگری مؤثر است و تنها راه سعادت بشر می باشد و صلح و آرامش تنها در سایه دین به وجود می آید و دین است که باعث فداکاری افراد می شود. و تنها دین است که باعث پیشرفت نهضتها می گردد به همین خاطر و از این جهت پیشوایان نهضت های جهان و زمامداران مقتدر عالم برای پیشرفت خود همواره به دین و امور مذهبی متوسل گشته اند.دین برنامه زندگی اخلاقی و اجتماعی است، خواه مستند به وحی باشد یا نباشد.و دین باعث یک سری اعمال و مناسک و آداب ویژه میگردد که با عبادت و پرستش همراه است، خواه معبود،خدا یا خدایان و یا ارواح و یا برخی مظاهر طبیعی باشد. تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند. گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد چه از نظر تولید بهجت و انبساط، و چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی، و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتیهای ضروری که لازمه ساختمان این جهان است. به طور کلی دین جهان بینی ما را تغییر می دهد، یعنی بینش ما را درباره جهان تغییر می دهد. جهانی که نور وحی به ما ارائه می دهد همین جهان است اما با یک تار و پود خیلی بیشتری. وحی به ما این جور می گوید: (سبح لله ما فی السموات و الارض، حدید /1) ترجمه : آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح می گویند. یعنی تمام ذرات هستی زبانشان به تسبیح خدا گویاست ولی شما نمی فهمید. استاد مطهری در کتاب ایمان مذهبی می نویسد: انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان ، زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمر بخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان ، یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی در می آید که هیچوقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود ، و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی و در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی داند. انسان دائما با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد می نماید و ناچار باید عکس العمل خاصی در برابر اینگونه مسائل نشان بدهد انسان اگر به مکتب و عقیده و ایمانی پیوسته باشد تکلیفش روشن است ، و اما اگر مکتب و آئینی تکلیفش را روشن نکرده باشد ،همواره مردد و سر درگم خواهد بود. تنها ایمان مذهبی قادر است که انسان را به صورت یک مؤمن واقعی در آورد ، هم خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع ایمان و عقیده و مسلک قرار دهد ، و هم نوعی تعبد وتسلیم در فرد ایجاد کند به طوری که انسان در کوچکترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد ، و هم آن را به صورت یک شیء عزیز و محبوب و گرانبها در آورد در حدی که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی باشد ، و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت کند . گرایشهای ایمانی مذهبی موجب آن است که انسان تلاشهائی علی رغم گرایشهای طبیعی فردی انجام دهد و احیانا هستی و حیثیت خود را در راه ایمان خویش فدا سازد این در صورتی میسر است که ایده انسان جنبه تقدس پیدا کند و حاکمیت مطلق بر وجود انسان بیابد. تنها نیروی مذهبی است که قادر است به ایده ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. تفاوت یک ایده مذهبی و غیر مذهبی این است که آنجا که پای عقیده مذهبی به میان آید و به ایده قداست ببخشد ، فداکاریها از روی کمال رضایت و به طور طبیعی صورت می گیرد فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است ، با کاری که تحت تاثیر عقده ها و فشارهای ناراحت کننده درونی صورت می گیرد که نوعی انفجار است . ثانیا اگر جهان بینی انسان ، صرفا جهان بینی مادی و براساس انحصار واقعیت در محسوسات باشد ، هر گونه ایده پرستی و آرمانخواهی اجتماعی و انسانی برخلاف واقعیات محسوسی است که انسان در آن هنگام در روابط خود با جهان احساس می کند . آنچه نتیجه جهان بینی حسی است خودپرستی است نه ایده پرستی ایده پرستی اگر براساس یک جهان بینی که نتیجه منطقی اش آن ایده است نباشد از حدود خیالپرستی تجاوز نمی کند ، یعنی انسان باید جهانی مجزا از واقعیتهای موجود در درون خود و از خیال خود بسازد و با همان خوش باشد ولی اگر ایده پرستی ناشی از دین و مذهب باشد ، متکی به نوعی جهان بینی است که نتیجه منطقی آن جهان بینی پیروی از ایده ها و آرمانهای اجتماعی است . ایمان مذهبی پیوندی است دوستانه میان انسان و جهان ، و به عبارت دیگر نوعی هماهنگی است میان انسان و آرمانهای کلی جهان ، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی بریدگی از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمی شود . ایمان مذهبی تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علی رغم تمایلات طبیعی تعیین نمی کند ، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر می دهد ، عناصری علاوه بر عناصر محسوس ، در ساختمان جهان ارائه می دهد ، جهان خشک و سرد مکانیکی و مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور و آگاه تبدیل می کند ایمان مذهبی تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون می سازد . پس چون ضرورت دارد بشر ایده و آرمان و ایمانی داشته باشد ، و از طرفی ایمان مذهبی تنها ایمانی است که قادر است بشر را زیر نفوذ واقعی خود قرار دهد ، و از طرف دیگر انسان به حکم سرشت خویش در جستجوی چیزی است که آن را تقدیس و پرستش کند ، تنها راه این است که ایمان مذهبی را تقویت کنیم . قرآن کریم اولین کتابی است که اولا در کمال صراحت ، ایمان مذهبی را نوعی هماهنگی با دستگاه آفرینش خوانده است: ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض ّ،آل عمران،83» آیا چیز دیگری جز دین خدا را جستجو می کنند و حال آنکه هر که در آسمانها و زمین است سر بر فرمان او است . و ثانیا ایمان مذهبی را جزء سرشت انسانها معرفی کرده است : « فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها،روم:30» ترجمه:حق گرایانه روی خود را به سوی دین کن ، همان که سرشت خدائی است که مردم را بر آن سرشته است . مرحوم مطهری در جای دیگر می فرماید: اینکه مادیون و ضد مذهبها می گویند دین تریاک جامعه است ، تخدیر است ، عامل رکود و توقف است ، توجیه گر مظالم و تبعیضات است ، نگهبان جهل است ، افیون توده هاست ، راست است اما درباره مذهب حاکم و مذهب شرک و مذهب تبعیض که سوار بر تاریخ بوده است . و دروغ است اما درباره مذهب راستین ، مذهب توحید ، مذهب محکومان و مستضعفان که همواره از صحنه زندگی و تاریخ بیرون رانده شده است . منابع: 1- استادمطهری وروشنفکران 2- استاد مطهری ،اسلام ومقتضیات زمان ج1 3- مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ج1 بحث انسان وایمان

تاريخ : سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:, | 13:56 | نویسنده : حسینعلی بامری
از یتیمی کسی که پدرش را از دست داده سخت تر،یتیمی کسی است که از امام خود بریده شده وتوان دسترسی به او راندارد

تاريخ : دو شنبه 12 اسفند 1392برچسب:, | 14:9 | نویسنده : حسینعلی بامری
* هنگامی كه آیت الله آملی لاریجانی برای مشورت به خدمت آیت الله وحید خراسانی رسیده بودند تا نظرات ایشان را در خصوص پست ریاست قوه قضاییه جویا شوند ایشان فرمودند به هرطریق كه می توانید این سید را كمك دهید ایشان تنها است اگر شما او را كمك نكند پس چه كسی به ایشان یاری رساند. * روزی یكی از طلبه ها خدمت آقای وحید خراسانی می رود و از اوضاع و احوال كشور گلایه می كند و ایشان خطاب به این طلبه جوان می گویند آیا من می توانم كشور را اداره كنم ؟ این طلبه جوان بعد از مدتی تفكر می گوید؟ خیر شما نمی توانید این كشور را اداره كنید آیت الله وحید می گویند به راستی چه كسی بهتر از مقام معظم رهبری می تواند این كشور را اداره كند. * آیت الله محمد مهدی شب زنده دار نیز در درس خارج فقه خود که در مسجد اعظم قم برگزار شد، با اشاره به حمایت آیت الله وحید خراسانی از مقام معظم رهبری گفت: آیت الله العظمی وحید خراسانی که ما بیست و چند سال خدمت ایشان مشرف می شدیم و تلمذ کردیم، چند بار در جلسات مختلف فرمودند «کارهای آقای خامنه ای بر اساس موازین است». وی ادامه داد: یعنی ایشان ضوابط شرعی را مراعات می کنند و اصل در این است که هوا و هوس ندارند و وقتی تشخیص می دهند که این حکم، حکم خداست به آن عمل می کنند و این یک شهادت بزرگی است. استاد دروس خارج حوزه علمیه قم گفت: در جلسه دیگری هم آیت الله وحید خراسانی از آیت الله خامنه ای و پدر ایشان تعریف کردند، بنابراین وقتی مقام معظم رهبری به حرم اهل بیت و قم مشرف می شوند، وظیفه همه ما است که از مقام شامخ ایشان تجلیل کنیم. وی بیان داشت: این تجلیل، تجلیل از اسلام، مذهب، اهل بیت و مرجعیت بوده و شکر نعمت حکومت اسلامی است که خداوند متعال به این مملکت ارزانی داشته است. منبع

تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, | 13:55 | نویسنده : حسینعلی بامری
در روایات اسلامی به پیروی از قرآن از واژة قصد برای بیان اصطلاح اعتدال استفاده شده است. امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «بر تو باد به میانه روی در کارها؛ هر کس از میانه روی روی گرداند، ستم می‌کند و هر کس به آن چنگ زند، عدالت ورزددر حدیثی دیگر، ایشان نقش کلی و حیاتی اندیشه را چنین بیان مي‌کند در سخنی نغز و حکیمانه، به سنجش راست­گرایی و چپ­گرایی با اعتدال اندیشه پرداخته، می‌فرماید: راست روی و چپ روی، گمراهی است و راه میانه،‌ جادة زندگی است.[12] ایشان در حدیثی دیگر مي‌فرماید: باید دوست داشتنی‌ترین کارها نزد تو، ‌میانه ترین آنها در حق و گسترده­ترین آنها در عدالت باشد.[13] در حدیثی دیگر امام صادق(ع) می‌فرماید: «میانه روی امری است که خدای بزرگ آن را دوست دارد ولی از اسراف بدش می آید، حتی دور انداختن هستة خرما را؛ زیرا آن هم به کاری می‌آید، همچنین باقیماندة آب آشامیدنی‌ات را.» این روایت حکیمانه تکلیف را روشن کرده است و بسیاری از ریخت و پاش‌ها و تجمل پرستی‌ها را نهی می‌کند و راهکار استفادة بهینه از هزینه‌ها و کالاهای اضافی را نشان مي‌دهد و اگر مردم بر اینگونه رهنمودها عمل کنند و برنامه‌های مصرفی خویش را اصلاح نمایند، روزانه جمعیت بسیاری از گرسنگی نمی‌میرند و بیشتر جمعیت شش میلیاردی جهان به سوء تغذیه و عوارض ناشی از آن گرفتار نمی‌شوند.

تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, | 13:53 | نویسنده : حسینعلی بامری
اعتدال در قرآن: در قرآن برای بیان مفهوم اعتدال از واژة قصد استفاده شده است، البته واژگانی چون وسط، سواء، حنیف نیز به این معنا به کار رفته است؛‌ ولی بیشترین کاربرد مفهوم و اصطلاح را می‌توان در واژه ‌قصد و اقتصاد یافت. در آموزه‌های قرآن اقتصاد و اعتدال در هر امری پسندیده شمرده شده و بسیاری از آموزه‌های دستوری قرآن برای ایجاد اعتدال در قوای انسانی و مهار و کنترل و هدایت آن به سوی اعتدال وارد شده است. در ارزش و اعتبار اعتدال و میانه روی همین بس که راه راست در قرآن به عنوان راه میانه از آن یاد شده است و در آیه­ای[5] از زبان حضرت موسی(ع) این آرزو بیان می‌شود که راه میانه راه درست هدایتی است. حتی حضرت ابراهیم دین خویش را دین اعتدال و میانه برمی‌شمارد و از آن به حنیف یاد می‌کند تا بفهماند که میانه روی تا چه اندازه اصالت داشته و مهم می‌باشد. خداوند در بیان ویژگی‌های دین ابراهیمی که از اصالت خاصی برخوردار می‌باشد می‌فرماید: «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه موحدی خالص و مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود.»[6] مي‌دانیم که دو شریعت کنونی یهودی و مسیحی در دو سوی افراط و تفریط قرار گرفته‌اند؛ یکی در اوج ظاهر گرایی و دیگری در اوج باطن گرایی است؛ یکی به دنیا و قوانین بسیار پای بند است و قوانین سخت و بلکه شدید بسیاری دارد و آن دیگری در بعد قوانین بسیار نرم و آرام به گونه‌ای که گویی قوانین ندارد. یکی کاملاً زمینی است و آن دیگری کاملاً اخروی و آسمانی. از این رو بیان می‌شود که دین ابراهیم دین وسط و میانه‌ای بوده که از افراط و تفریط به دور بوده است. به هر حال دین اسلام که همان دین ابراهیمی است نیز در تعبیر قرآنی از این اعتدال بهره برده است و آموزه‌های آن به دور از هرگونه افراط و تفریطی است. امت اسلام امتی میانه و معتدل است. خداوند از امت اسلام به امت وسط و میانه یاد می‌کند و آنان را بهترین امتی می‌داند که در روی زمین ایجاد شده‌اند: «همانگونه که (قبلة‌شما یک قبلة میانه است) شما را نیز، امت میانه‌ای قرار دادیم (در حد اعتدال، ‌میان افراط و تفریط) تا بر مردم گواه باشید و..»[7] این امت، امتی است که اصل اساسی آن اعتدال و میانه روی در همه چیز و همه کار است و از این رو امت نمونه می‌باشند: «شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده‌اند....»[8] با توجه به گزارش قرآن و آموزه‌های قرآن می‌توان دریافت که امت اسلام به معنای امت قرآنی و جامعة برتر در حوزة عقیده و رفتار امتی معتدل و میانه‌ای هستند. از این رو، نه اهل زیاده روی در امور اقتصادی و سیاسی هستند و نه اهل کوتاهی کردن در این مسایل. در رفتار و گفتار و اقتصاد و خوراک خود اعتدال و میانه روی را مراعات می‌کنند و در اعمال عبادی نیز راه افراط و تفریط را نمی‌پیمایند. گام استوار و نرم برداشتن و مانند آن از اموری است که بیانگر اعتدال در رفتار و گفتار است. افراد معتدل در طریق عبادت راه میانه می‌پیمایند و برخود سخت نمی‌گیرند و خود را به رنج نمی‌افکنند: «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی. آن را فقط برای یادآوری کسانیکه (از خدا) می‌ترسند نازل ساختیم.»[9] امام صادق(ع) دربارة این آیه می‌فرماید: «خداوند به جهت به رنج افتادن پیامبر(ص) در نمازگزاری از او خواسته شده که چنین نکند و راه اعتدال را در عبادت در پیش گیرد».[10]

تاريخ : پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:, | 18:46 | نویسنده : حسینعلی بامری



تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:, | 13:19 | نویسنده : حسینعلی بامری
در اين روز زيارت امام حسين (ع) مستحب است و اين زيارت‌، همانا خواندن زيارت اربعين است كه از امام عسكري (ع) روايت ‌شده كه فرمود: " علامات مؤمن پنج چيز است، پنجاه و يك ركعت نماز فريضه و نافله در شب و روز گذاردن و زيارت اربعين كردن و انگشتر بر دست راست كردن و جَبين را در سجده بر خاك گذاشتن و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ را بلند گفتن است." شيخ طوسي سپس متن زيارت اربعين را با سند به نقل از حضرت صادق (ع) آورده است‌: السلام علي ولي الله و حبيبه‌، السلام علي خليل الله و نجيبه‌، السلام علي صفي الله و ابن صفيه‌......... اين مطلبي است كه شيخ طوسي‌، عالم فرهيخته و معتبر و معقول شيعه در قرن ‌پنجم درباره اربعين آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباري كه اين روز ميان ‌شيعيان داشته است‌، از همان آغاز كه تاريخش معلوم نيست‌، شيعيان به حرمت ‌آن‌، زيارت اربعين مي‌خوانده‌اند و اگر مي‌توانسته‌اند مانند جابر بن عبدالله انصاری بر مزار امام ‌حسين (ع) گرد آمده و آن امام را زيارت مي‌كردند.

تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:, | 13:17 | نویسنده : حسینعلی بامری
عدد چهل (اربعین) دارای راز و رمز خاصی است. حضرت مریم 40 سال به ریاضت نشست از دامانش یک مسیح به عالم هدیه شد. زهرا اطهر(س) 40 روز به ریاضت نشست از دامانش یازده ستاره درخشان به عالم هدیه شد، موسی کلیم الله(ع) 40 روز در کوه طور به راز و نیاز پرداخت و پیامبر خاتم در 40 سالگی به پیامبری مبعوث شد و حال در اربعین (چهلمین) روز از بزرگ‌ترین حادثه‌ دلخراشی که در تاریخ بشر رخ داده، قرار داریم. روزی که حسین(ع) و یارانش در دشت نینوا حماسه‌ای آفریدند که افلاکیان را به نظاره واداشت. در فاصله 40 روز از عاشورای حسینی (ع) تا اربعین حسینی (ع) حوادثی شکل گرفت که سرآمد حوادث و اتفاقات تاریخ بشریت خواهد بود. در روز عاشورا در برابر سالار شهیدان و 72 از یاران و اصحاب آسمانی‌اش، چندین هزار کفتار خون آشام و ددمنش به دستور جلادی چون ابن زیاد صف آرایی کردند. و این عجب اتفاقی است و بازی روزگار که پاک‌ترین انسان‌های عالم را در برابر پلیدترین موجودات زمان قرار می‌دهد. بهترین خلق خدا در مقابل بدترین خلق خدا اما چه می‌توان گفت که عاشورا است و باید چنین باشد، و امام حسین (ع) خود می‌داند که حماسه این روز به همه نسل‌های عالم و به همه اندیشه‌ها منتقل می‌شود، به زبان عام بشریت فریاد بر می‌آورد که «اگر دین ندارید، لااقل آزاده مرد باشید». سرور آزادگان جهان در دشت نینوا بزرگ‌ترین دانشگاه شهادت، آزادگی، عدالت و ... را در عالی‌ترین مقایس و تخصص برای بشریت تا ابد تشکیل می‌دهد. شامگاهان همین روز کهکشان همه این ستارگان تابناک بر خاک نینوا افتاده در حالی که خورشید در افق فرو رفته که اگر هم بود در برابر نور آنها محو می‌شد. رجاله‌های مقابل امام و اصحابش و پدیدآورندگان این همه قساوت و شقاوت، دست بردار نبودند. اهل بیت امام را با خشونتی عجیب به طرف کوفه و نهایت به مجلس ابن زیاد وارد کردند و آنگاه که پسر مرجانه از ابهت زینب کبری (س) او را شناخت ولی به زعم خودش و از روی سیاست عمدا خود را به جهالت می‌زند و نام او را جویا می‌شود؛ خواهر حسین (ع)، زینب کبری (س)، دختر علی (ع) و پاسدار ولایت قدر این موقعیت را می‌داند. ناگاه گویی صدای مبارک علی (ع) در مسجد به گوش می‌رسد؛ او دست به چنان افشاگری زد که هولناک‌ترین ضربه بر قدرت ابن زیاد و بالاتر از آن بر حکومت بنی‌امیه وارد آمد. این خطبه آنچنان موثر و کارساز و به موقع بود که ابن زیاد خواست فرمان قتل حضرت زینب (س) را صادر کند، اما از ترس پیامدهای این رسوایی و مواخذه یزید، ناچار شد کاروان را سریع‌تر برای سفر به شام آماده کند و خود را از معرکه کنار بکشد و یزید را درگیر ماجرا سازد و همین کار را هم کرد. کاروان وارد شام شد و به طرف مسجد حرکت کرد. در حالی که یزید سر مبارک امام حسین (ع) را پیش روی خود قرار داده بود، با سیاست پیشگی به توجیه جنایات خود پرداخت. این بار زین العابدین (ع) - که به خواست خدا زنده مانده بود تا رسالت کربلا و زینب (س) را به پایان رساند - اجازه خواست با مردم سخن بگوید. یزد به شدت مخالفت کرد. اطرافیان یزید اصرار می‌کردند و به زعم آنان این امام به ظاهر بیمار و شخصی که این همه رنج کشیده در برابر این مجلس عظیم چه سخنی می‌تواند بگوید؟! در عوض گفته‌ها و ادعاهای آنها بهتر شکل خواهد گرفت. ولی یزید می‌دانست که زین العابدین (ع) چه قدرتی در سخن و چه شجاعتی دارد و گفتار و خطبه او می‌تواند زلزله‌ای برپا کند. اما اضطراب و پریشانی مجلس و شک و تردید و اصرار مردم و فشارهای اطرافیان که عمق مساله را درک نمی‌کردند، یزید را مجبور به قبول این درخواست امام سجاد(ع) کرد. امام بر بالای منبر رفت و خطبه‌ای خواند که پرده‌ها را درید و رسوایی‌های حکومت جبار و خودکامه بنی امیه که خود را وارث و خلیفه پیامبر می‌دانستند را افشار کرد که اینها نه وارث و خلیفه پیامبر بلکه قاتل فرزندان پیامبر و غاصبان ولایت هستند. به این ترتیب تیر خلاص را بر مغز حکومت امویان که در کوفه از خطبه حضرت زینب (س) به سختی مجروح شده بود، وارد کرد. از همین لحظه ماجرا صورت دیگری به خود می‌گیرد. البته یزید هم از این به بعد به سرعت لحن کلام خود را عوض می‌کند. اشک تمساح می‌ریزد و در همه جا سخن می‌راند که به این همه شرارت در کربلا راضی نبوده و گناه را به گردن پسر مرجانه، عمر سعد، شمر و دیگر دژخیمان می‌اندازد و حالا با گذشت زمان کمی، موقعیت جدید اهل بیت(ع) به نحوی است که می‌تواند کاروان اسیران کربلا به طرف نینوا وادی عشق و شهادت باز گردد و در اربعین به کربلا می‌رسند. اینجاست که نام اربعین نه به مفهوم عام (40) بلکه به مفهوم خاص یعنی اربعین حسین(ع) در تاریخ ماندگار می‌شود و اربعین، اربعین می‌شود. اربعین، چهلمین روز از غروب ظاهری خورشید آسمان شهادت و سومین اختر آسمان ولایت و فرزند خورشید ولایت و امامت است. اربعین شکل می‌گیرد فقط با نام حسین(ع) و از این روز فرصت‌های بعدی فراهم می‌آید که هم زینب کبری (س) و هم حضرت سجاد (ع) آنچه را که باید و می‌شود گفت برای مردم و تاریخ بیان کنند. اربعین طلیعه همه آزادی‌ها و عدالت‌های بشر است. اربعین سرلوحه آزادی خواهی و عدالت جویی و پیام آزادی و عدالت به همه آزادی خواهان و عدالت جویان بشریت است. اربعین نمونه بارز و عینی این حقیقت است که ظلم پایدار نیست و در اربعین بزرگ‌ترین خیمه مظلومیت به دفاع از آزادی و عدالت طلبی برپا می‌شود تا روزی که آخرین منجی عالم بشریت به فریادمان برسد. اربعین، اربعین است. اربعین خود کثرت و نهایت کامل همه آزادی‌های به حق انسان‌هاست.

تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:, | 13:13 | نویسنده : حسینعلی بامری
اربعین حسینی، جویبار همیشه جاری عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعین، روز زیارت مرقد عاشورا سازان است. عاشورا، خروش خون حسین(ع) است و اربعین، پژواک این فریاد ظلم شکن است. عاشورا و اربعین، نقطه ابتدا و انتهای عشق نیست؛ بلکه چله عارفانه تشیع سرخ علوی است. عاشورا تا اربعین، نقطه اوج عشق حسینی است و در این چهل روز، حسین(ع) تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بیداری و ظلم‏ستیزی باشد. عاشورا، زمانه خون و ایثار است و اربعین، بهانه تبلیغ و پیمان. در عاشورا، حسین(ع) با تاریخْ سخن گفت و در اربعین، تاریخ پای درس حسین(ع) نشست. عاشورا روز کشت "خون خدا" در کویر جامعه ظلم‏زده است و اربعین، آغاز برداشت نخستین ثمره آن. آری، اربعینْ فرصتی برای اعلام همبستگی با عاشوراست. هر اربعین حسینی، قاصد حماسه ای ماندگار، پیامدار استعلای ایمان، نشانه‏ای از شکوه عشق، و برگ همیشه سبزی بر درخت هماره سرخ شهادت است. اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثه‏های زمین، هرگز نمی‏تواند نوشته‏های آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد. اربعین، هنرنامه مصوّر آرمان گرایی و حق یاوری است. اربعین، نشانه‏ای بر اعتلای دین و بالندگی زمزمه‏های دعا و تلاوت قرآن در شب عاشورای حسینی است.ر اربعین، صدای عدالت و صداقت، و شاخه‏های درخت آزادگی است که از خاک کربلا روییده و تا ژرفای روزها و روزگاران ریشه دوانیده است. اربعین، جویبار همیشه جاری و سرخ تاریخ، و جوشش چشمه‏های خون خداوند از چهار سوی عالَم است

تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, | 6:20 | نویسنده : حسینعلی بامری
این صفاتی که فطرت، به خوبی آنها شهادت می‌دهد و امامان معصوم(ع) از آنها مدح و تمجید کرده‌اند، باید در وجود یار و یاور مهدی(عج) باشد. مانند سه صفتی که در این روایت شریف آمده است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «سرور خلق‌های نیک وخوب، سه خصلت است؛ اهل انصاف بودن، مواسات با برادران دینی و همواره به یاد خدا بودن.» پس اوّلین سیّد و سرور اعمال، انصاف است. انسان باید در همه چیز اهل انصاف باشد؛ در داوری میان دیگران، در گفتار، در معامله، در روبه‌رو شدن با مردم، در نگاه و در هر جایی که بشر در آنجا به رعایت انصاف نیاز دارد. همین صفت انصاف داشتن اگر در انسان به وجود آید، ربط معنوی و روحی میان او و امام زمان(عج) برقرار می‌شود، داستان پیرمرد قفل ساز که به سبب همین منصف بودن، خدمت امام زمان(عج) می‌رسید، معروف است. دومین عملی را که آقای اعمال شمردند، مواسات با برادران دینی است؛ یعنی به آنها در مسائل مالی کمک برساند و یاری کند. خیلی بد است که در میان مسلمانان، شخصی ورشکست شود و کارش به زندان بکشد، امّا همة اطرافیان او میلیون‌ها تومان پول داشته باشند! آیا با این وضع می‌شود توقّع داشت که از یاران حضرت مهدی(عج) بود؟! حضرت می‌فرمایند: «این دوست من است، چرا گرفتاری او را حل نکردید؟!» اولیای خدا در زندگی مواسات داشتند. امامان معصوم(ع) اهل مواسات بودند. سومین عمل برجسته، به یاد خدا بودن در همه حال است. چه در خلوت و چه در جلوت؛ چه در میان مردم و چه دور از مردم؛ چه در بیداری و چه در خواب! یاد قلبی و باطنی خدا را در همه حال داشته باشید. با توجّه به این روایات، روشن می‌شود که یاران حضرت مهدی(عج)، دارای چنان ویژگی‌ها و اوصاف برتر و کم‌نظیری هستند که به حق در این مقام و موقعیّت قرار گرفته‌اند و بدین جهت نقش مهمّی در پیروزی آن قیام جهانی خواهند داشت. تذکّر این نکته ضروری است که ظهور حضرت موقوف به انقضای اجل و سرآمد حکمت وتحقّق شرایط و ظهور علامات است؛ زیرا غیبت حضرت را مدّتی است معلوم و حجاب را مصلحتی و ظهور را شرایطی.

تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, | 6:18 | نویسنده : حسینعلی بامری
دومین ویژگی یاران امام زمان(عج) تهذیب نفس و خودسازی است. در اسلام، یک منطقة ممنوعه داریم و یک منطقة قُرق. منطقة ممنوعه، گناه است و منطقة قرق شده، مکروهات و شبهات. دوری از گناه، تقوا و دوری از مکروهات و شبهات، ورع نام دارد. اگر کسی بگوید: می‌روم و در مرز سرزمین گناه می‌ایستم و گناه نمی‌کنم بداند که شیطان می‌آید و آرام به گناه هلش می‌دهد! برای حفظ خودمان، باید یک سری مستحبّات را انجام دهیم. مستحبّات، بازوی واجبات است و باید یک سری مکروهات را هم ترک کنیم. دوری از مکروهات، به دوری از حرام و گناه کمک می‌کند. پس امام صادق(ع) می‌فرماید: «هر کس می‌خواهد از یاران مهدی(عج) باشد، علاوه بر ترک گناه، باید از شبهات هم دوری کند؛ یعنی مواظب باشد که هر چیزی که در آن شبهة عقلی وعرفی است (نه شبهة برخاسته از وسوسه!) مرتکب نشود.» ترک شبهات میان انسان و امام زمان(عج) سنخیّت و تشابه به وجود می‌آورد. البتّه حضرت(ع) درجات و مقاماتش بی‌نهایت است و این یک درجه از آنهاست. ایشان دریای تقوا و ورع هستند و اینها که ما گفتیم، یک قطره بود. باید قطره شد، آنگاه به دریا پیوست! نکتة جالب دیگری که از این قسمت از روایت می‌توان استفاده کرد، این است که «اهل ورع، اهل کار وکوشش هستند، نه اهل خانه نشستن و کاری با جامعه نداشتن!» زیرا می‌فرماید: «فلیعمل بالورع؛ یعنی اهل حرکتند، امّا با ورع در میان مردم زندگی می‌کند. یاران حضرت(ع) ورع را پشت کفة ترازو و در محلّ کار خود، همراه دارند.»

تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, | 6:16 | نویسنده : حسینعلی بامری
انتظار کشیدن ـ که از وظایف یاران امام مهدی(عج) است ـ یک حالت و عمل قلبی و درونی‌ است که آثار و برکت‌های فراوان بیرونی هم دارد. انسان منتظر، دائماً به در نگاه می‌کند. پیوسته در درون و باطن به عالم بالا نگاه می‌کند که آقایش چه زمانی تشریف می‌آورد. پس اوّلین اثر انتظار، این است که انسان را دائماً به یاد منتظَر می‌اندازد؛ یعنی در حقیقت، انسان منتظِر، یک لحظه هم از یاد آن حضرت غافل نیست. دومین اثر، آماده شدن و مهیّا شدن برای آمدن امام زمان(عج) است. شخصی از امام صادق(ع) می‌پرسد: متی الفرج؛ آقاجان! گشایش و فرج شما اهل بیت(ع) چه زمانی است؟ امام فرمودند: «مالک و الفرج و انت ممن ترید الدّنیا!؟؛ تو را به فرج چه کار در حالی که از کسانی هستی که دنیا را می‌خواهند و دنیاطلبند؟! کسی می‌پرسد فرج چه زمانی است، که خود را برای آن ساخته و آماده کرده است. تو فرج را برای آن می‌خواهی که دنیایت آباد شود! مشکلات اقتصادی و سیاسی برود! تو خود آقا را نمی‌خواهی. آقا بیاید تا دنیایت را آباد کند. بنابراین پرسشت بی‌جاست!» پس مهم، آماده بودن برای ظهور است. اثر سوم انتظار، لحظه شماریِ انسانِ منتظر برای آمدن آن حضرت(عج) است. لحظه لحظه می‌گوید: خدا کند تو بیایی!. اصلاً آمدن حضرت(عج) را در خواب می‌بیند. نه اینکه بگوید ـ نعوذبالله ـ آقا تا هزار سال دیگر هم ظهور نمی‌کند.

تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, | 6:15 | نویسنده : حسینعلی بامری
حضرت امام صادق(ع) در روایتی ویژگی‌ها و برنامه‌های کسانی را که می‌خواهند از یاران امام زمان(عج) باشند، بیان کرده‌اند. «من سرّه ان یکون من اصحاب القائم فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الاخلاق؛ هر کس خوشحال می‌شود و دوست دارد که درشمارِ یاران حضرت مهدی(عج) باشد، باید سه ویژگی داشته باشد: منتظر بودن، با ورع بودن، اخلاق کریمانه و بزرگوارانه داشتن».

تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, | 6:12 | نویسنده : حسینعلی بامری
آخرین وصی پیامبر خدا، دوازدهمین امام شیعه و چهاردهمین معصوم از خاندان رسالت، حضرت مهدی علیه السلام در سپیده دم نیمه ی شعبان سال 255 هجری در سامرا دیده به جهان گشود و انتظار مژده ای که پیامبر خدا و امامان از دو قرن پیشتر داده بودند، سرآمد. نام آن حضرت، نام پیامبر خدا و کنیه ی او کنیه ی رسول خداست (محمد، ابوالقاسم) و توصیه شده که در عصر غیبت، از او به نامش یاد نشود، بلکه با القاب متعددی که دارد، مثل مهدی، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، بقیة الله، قائم، خلف صالح و... نام برده شود. پدرش «امام عسکری علیه السلام» و مادرش «نرجس» است که نام اصلی وی ملیکه، دختر یشوعا فرزند قیصر روم بود. از آنجا که حکومت های ستمگر، طبق وعده ی روایات، زوال قدرت خود را در این مولود خجسته می دیدند و می دانستند که از نسل امام عسکری علیه السلام خواهد بود، پیوسته آن حضرت را زیر نظر داشتند. امام یازدهم نیز تولد این فرزند را از مردم کتمان می کرد تا دستگاه خلافت به وجود او پی نبرد. البته در همان دوران کودکی، برای آنکه شیعیان نسبت به امام بعدی بی خبر نباشند، امام زمان توسط پدر ارجمندش به برخی اصحاب خاص و مطمئن نشان داده می شد تا حجت خدا را بشناسند و بعدا دچار گمراهی نشوند. امام زمان 5 ساله بود که پدرش امام عسکری به شهادت رسید. حضرت بر جنازه ی مطهر پدر نماز خواند و چون ماموران از وجود او با خبر شدند، در تعقیب او به منزل هجوم آوردند. ولی حضرت در یکی از سرداب های خانه از چشمها ناپدید شد و هرچه گشتند، او را نیافتند. (آن محل مقدس امروز در سامرا کنار حرم امام عسکری به نام «سرداب مطهر» موجود است) بدینگونه رابطه ی آشکار با مردم با حضرت مهدی علیه السلام قطع شد. امام عصر علیه السلام از آن زمان تا سال 329 هجری، به مدت 69 سال (که دوره ی غیبت صغری نامیده می شود) از طریق چهار نماینده ی خاص، با مردم رابطه داشت و نامه ها، نیازها و سوال های آنان از طریق این نواب خاص به حضرت می رسید و پاسخ آن دریافت می شد. به نامه های آن حضرت «توقیعات» گفته می شود. نایب های ویژه ی او که در چهار نسل پیاپی واسطه ی میان امام و امت بودند، عبارت اند از: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح و علی بن محمد سیمری. با مرگ چهارمین سفیر خاص امام در سال 329، دوران غیبت کبری آغاز شد که تاکنون ادامه دارد و جانشینان حضرت، فقهای عادل و واجد شرایط در هر زمان اند. حضرت مهدی علیه السلام هم اکنون از دیده ها پنهان است و ما در عصر غیبت به سر می بریم و از دیدن جمالش محرومیم. البته در این دوازده قرنی که از عمر آن حضرت می گذرد، اشخاص متعددی به خاطر صلاحیت و تقوا و عمل صالح، توفیق دیدار او را داشته اند. شوق دیدار او در همه ی دلها وحود دارد و شیعیان، در انتظار پایان دوره ی غیبت و فرا رسیدن «عصر ظهور»ند، تا به یاری او بشتابند. عمر طولانی او از معجزات الهی است. وقتی ظهور کند، در چهره و نیروی یک مرد چهل ساله خواهد بود. در عصر غیبت، جهان از وجود او بهره مند می شود. او حجت خدا در عصر غیبت است و هرگز زمین خالی از حجت نخواهد بود. ظهور او شرایطی دارد که وقتی فراهم باشد و خداوند اذن دهد، آن حضرت در روز جمعه ای از مکه و کنار خانه ی خدا ظهور می کند و تعداد 313 نفر از یاران خاص او از سراسر جهان بسرعت خود را به او می رسانند و با او بیعت می کنند و قیام جهانی او آغاز می شود. امام زمان علیه السلام ذخیره ی الهی برای گسترش قسط و عدالت در سراسر جهان است. وقتی آن حضرت ظهور کند، امنیت، عدالت، رونق اقتصادی، وفور نعمتهای الهی در زمین، صلح و صفا و برادری و مساوات در سطح جهان برقرار خواهد شد. نصرت الهی پشتیبان اوست و جهان مسخر فرمان او می گردد و «حکومت واحد جهانی» تشکیل می شود و قانون خدا و احکام قرآن به نحو کامل در همه جای گیتی حاکم خواهد گشت و قدرت های ستم نابود خواهد شد. وجود آن امام، مشخصات وی، مژده ی ظهورش، ویژگی اصحابش و چگونگی حکومتش، در روایات بسیار آمده و طبق روایات، عقیده ی به او مخصوص به شیعه نیست، بلکه روایات بسیار در کتابهای اهل سنت نیز درباره ی او نقل شده است. به علاوه، عقیده به مهدویت و وجود یک نجات بخش در پایان عمر جهان. نه تنها در اسلام، بلکه در ادیان آسمانی دیگر هم مطرح است و همه ی فرقه ها به نحوی به یک «موعود» و «منجی» عقیده دارند و در انتظار یک مصلح جهانی به سر می برند. همین عقیده سبب شده که در طول تاریخ، بارها از سوی دروغگویانی ادعای مهدویت یا واسطه بودن بین امام و مردم اظهار شود و از این راه، فرقه های انحرافی و مسلک های ساختگی پدید آید. فرقه ی بهائیت و قادیانی گری دو نمونه از این گروه های منحرف است. امام عصر علیه السلام هم اکنون زنده است و از آنچه در جهان و میان مسلمانان می گذرد با خبر است، هرچند دیده نمی شود و کسی از جای او و زمان ظهورش آگاه نیست. دیدار چهره ی او، به سختی میسر است، آن هم برای انسان های صالح و پاک، در صورتی که حضرت مهدی علیه السلام صلاح بداند. برای زمان ظهور حضرت، نشانه هایی در روایات بیان شده که به «علائم ظهور» مشهور است و بروز آن نشانه ها، نشانه ی نزدیکی عصر ظهور است. فراگیری ظلم و جور در سطح جهان، پیدایش جنگ ها و فتنه ها و آشوب های ویرانگر، نا امنی در همه جا، رواج فساد و گناه در جامعه ها، گرانی و نابسامانی اوضاع اقتصادی و... از آن جمله است. وقتی امام زمان علیه السلام ظهور کند، از مکه به سوی مدینه، سپس به سوی عراق و کوفه حرکت می کند. عیسای مسیح از آسمان فرود آمده، به او قتدا می کند. مرکز حکومتش کوفه خواهد بود. اما سپاه او سراسر جهان را فتح خواهد کرد. در شام و فلسطین و مناطق دیگر، نبردهای خونینی بین یاران او پیروان طاغوت ها پیش خواهد آمد. سرانجام، پیروز نهایی از آن اوست. زمین، گنجینه های خود را برای امام آشکار می سازد، امنیت همه جا حاکم می شود، ویرانی ها آباد و ستمگران نابود و مومنان عزیز می شوند. آن حضرت چند سال (هفت یا هفتاد سال) حکومت جهانی خواهد داشت، سپس به شهادت می رسد و حکومت عدل او با بازگشت دوباره ی امامان معصوم ادامه می یابد. سپس عمر جهان به پایان رسیده، مقدمات قیامت فراهم می گردد. در عصر غیبت، شیعیان وظیفه دارند که با «انتظار فرج»، زمینه ساز حکومت جهانی او شوند و از پیشگاه خدا، آمدن او را طلب کنند. انتظار فرج که از برترین عبادت ها به شمار آمده، همراه با اصلاح خود و جامعه و مبارزه با ستم و فساد و فراهم ساختن شرایط متناسب با «دولت کریمه ی» امام زمان علیه السلام است و منتظر مصلح، باید خودش هم صالح باشد!

تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : حسینعلی بامری
اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا حَبيبَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا صِفْوَةَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اَمينَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا حُجَّةَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا نُورَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا صِراطَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا بَيانَ حُکْمِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا ناصِرَ دينِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا السَّيِدُ الزَّکِيُّ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِيُّ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الْقائِمُ الاْمينُ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأْويلِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الْهادِي الْمَهْديُّ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِيُّ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ السَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ اَيُّهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اَبا مُحَمَّد الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ

تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, | 13:58 | نویسنده : حسینعلی بامری
قطعا گناه کردن، مهم‌ترین علت محرومیت از عنایات امام زمان(عج) است، امام مهدی (عج) نیز در توقیع شریفشان به شیخ مفید می‌فرماید: «ما را از ایشان(شیعیان) چیزی محبوس نکرده است، مگر گناهان و خطاهایی که از ایشان به ما می‌رسد و ما آن را ناخوش می‌داریم و از ایشان نمی‌پسندیم». آیت‌آلله بهجت نیز بیان فرموده‌اند: اگر بفرمایید چرا به آن حضرت دسترس نداریم، جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرمات ملتزم نیستند؟ او به همین از ما راضی است؛ زیرا «اورع الناس من تورّع عن المحرمات»؛ پرهیزکارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد، ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است. بنابراین اگر ما از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، به مقامی می‌رسیم که غیبت و حضور برایمان فرقی ندارد، امام سجاد(ع) به ابوخالد کابلی می‌فرماید: «ای ابوخالد! به درستی که مردم زمان غیبت حضرت مهدی(عج) آنان که معتقد به امامت هستند و در انتظار ظهور او به سر می‌برند، با فضیلت‌ترین مردم همه زمان‌ها هستند؛ به دلیل اینکه خداوند متعالی عقل و فهمی به آنان عنایت کرده که غیبت در نزد آنان به منزله ظهور و مشاهده گشته است». از این رو، در حدیث دیگری امام جعفر صادق(ع) می‌فرماید: «هر کس دوست دارد که از یاران حضرت قائم(عج) شود؛ باید که منتظر باشد و در عین حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو مشغول شود». بنابراین اگر کسی ترک گناه کند و منتظر امامش باشد، از یاران واقعی حضرت به شمار می‌آید، آن‌گاه اگر بزرگترین توفیق الهی او را دریابد، غیبت و و ظهور حضرت برایش تفاوت نخواهد داشت

تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:, | 14:28 | نویسنده : حسینعلی بامری
دين مبين اسلام ، هرگز با برده‌داري موافق نبوده است ؛ اما از آن‌جايي كه اسلام در عصري ظهور کرد که قضيه برده داري يک امر رايج در جامعه بود ، اسلام بجاي مبارزه مستقيم با برده داري که چه بسا مشکلاتي در جامعه ايجاد مي‌كرد و يا با مخالفت تفکر جاهلي مواجه مي‌گرديد ، برنامه هاي مختلفي را در راستاي از بين بردن برده داري ارائه داد و به صورت تدريجي به مبارزه با آن پرداخت ؛ مانند : آزاد کردن بردگان به هنگام ارتکاب گناه مثل : خوردن روزه ماه رمضان و کفارات احرام حج و مخالفت با قسم و عهد و ده ها موارد ديگر و همچنين براي کسي در راه خدا برده‌اي را آزاد نمايد ، پاداش بزرگي قرار داد و اين برنامه به قدري مؤثر بود که در کمتر از يک قرن و نيم ، برده داري از جامعه اسلامي رخت بر بست

تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:, | 14:21 | نویسنده : حسینعلی بامری
تاریخ بشریت نشان می دهد که از زمان های قدیم تا حدود صد سال قبل ، خرید و فروش افرادی از جنس بشر به نام غلام و کنیز ، مساله ای معروف در بین جوامع بشری بوده است. بردگان در طول تاریخ سرنوشت بسیار دردناکی داشته اند و به عنوان نمونه ، اسپارتها که به اصطلاح قومی متمدن بودند ، بردگان آنها به قدری بدبخت بودند که تنها غلام یک نفر نبودند بلکه غلام تمام جامعه محسوب میشدند و هر کس بدون ترس از قانون میتوانست هر قدر که خواست غلام خود را یا دیگری را آزاد و شکنجه دهد و در حقیقت ، زندگانی غلامان اسپارتی از حیوانات نیز بدتر بود. در طول تاریخ از زمانی که بردگان را از کشورهای عقب افتاده اسیر میکردند تا هنگامی که در بازارهای فروش عرضه می کردند ، بسیاری از انها می مردند و باقیمانده آنها وسیله ای بودند برای بهره گیری با غذایی اندک برای زنده ماندن و کارکردن و به هنگام پیری و بیماری آنها را به حال خود رها میکردند تا به شکل دردناکی جان دهند ! لذا بردگی در طول تاریخ با انبوهی از جنایات هولناک همراه است. این سنت زشت تقریبا تا صد سال قبل در میان بشریت بوده است . آخرین کشورهایی که حاضر شدند این سنت زشت را کنار بگزارند ، همین کشورهای به ظاهر متمدن بودند . برده گیری در انگلستان تا سال ۱۸۴۰ میلادی و در فرانسه تا سال ۱۸۴۸ و در هلند تا سال ۱۸۶۳ و در آمریکا تا سال ۱۸۶۵ ادامه داشت . در آخر ، کنگره بروکسل در سال ۱۸۹۰ ضمن اعلامیه ای تصمیم به الغای بردگی در سراسر جهان گرفت. برده داری در میان اعراب پیش از اسلام نیز رایج بود. بازرگانان برده که آنها را نخاس میخواندند ، از نواحی مختلف بردگان را به مکه می آوردند و می فروختند . جٌرجی زیدان می نویسد : در میان اعراب ، چنان با بردگان بر خورد بدی داشتند که اگر کسی برده ای خریداری میکرد ، ریسمانی را به گردنش می افکند و چون حیوانی او را به خانه اش میکشید . حال جواب شبهه : طرح های اسلام برای آزادی بردگان اسلام برای اینکه برده داری را ریشه کن کند و از بین ببرد نیاز به زمان داشت چرا که اگر سنت غلطی در جامعه ای وارد شود ، ریشه کن کردن آن نیاز به زمان دارد و هر حرکت حساب نشده ، نتیجه ی معکوسی خواهد داشت . درست همانند انسانی که به یک بیماری خطرناکی مبتلا شده و بیماریش کاملا پیشرفت کرده و یا شخص معتادی که دهها سال به اعتیاد خود خو گرفته است ، در اینگونه موارد حتما باید از برنامه های زمان بندی شده استفاده کرد . اگر اسلام طبق یک فرمان عمومی دستور می داد تا همه بردگان آزاد شوند ، چه بسا بیشتر انها تلف میشدند زیرا نه کسب و کار مستقلی داشتند و نه خانه و آشیانه ای برای ادامه ی زندگی . از این روست که باید تدریجا آزاد می شدند و جذب جامعه می گشتند . اسلام برای آزاد سازی بردگان در مدت زمان طولانی ، سه برنامه را طرح ریزی کرد : ۱- بستن سرچشمه بردگی ۲- گشودن دریچه آزادی ۳- احیای شخصیت بردگان برنامه ی اول : بستن سرچشمه ی بردگی در طول تاریخ بردگی سرچشمه های فراوانی داشته برای نمونه : ۱-اسیران جنگی ۲- بدهکارانی که قدرت پرداخت بدهی خود را نداشتند ۳-زورو غلبه ( مانند برده گرفتن آفریقایی ها و فروختن انها در بازارهای اروپا و آسیا ) در صدر اسلام جلوی بسیاری از این مسائل گرفته شد . تنها در یک مورد اجازه اسیر گرفتن داده شد آنهم در مورد اسیران جنگی بود آنهم به این خاطر بود که در آن زمان زندان هایی نبود که بتوان اسیران جنگی را نگه داشت تا وضعیتشان معلوم شود پس راهی جز تقسیم کردن آنها در میان خانواده ها و نگهداری به صورت برده نبود. بعدها که اوضاع تغییر کرد ، حکم بردگی درباره اسیران تغییر یافت و از طرق مختلف ( مانند مَن و فداء )( سوره محمد آیه ۴ ، بعد از آنکه اسیرشان کردید ، یا بر آنها منت گذارید و با در برابر آزادی ، از آنها مالی به را عنوان فدیه بگیرید ) آزاد می شدند . و البته در دوران به ظاهر اسارت انها ، مسلمانان برخورد کاملا مناسبی با آنها داشتند همچنان که قرآن مجید از کسانی که ایثار کردند و غذای خود را به اسیر دادند ، تجلیل و احترام به عمل می آورد و می گوید : (سوره انسان آیه ۸ ) ابرار و نیکان غذای خود را با انکه به آن علاقه و نیاز دارند به فقیر و یتیم و اسیر می دهند . این آیه طبق روایت معروف ، در مورد حضرت علی (ع)و فاطمه(س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نازل شده که روزه دار بودند و غذای افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند اسلام در راه مبارزه با برده داری ، فروش برده رایکی از منفورترین معاملات دانسته است در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) امده است : شر الناس من باع الناس … بدترین مردم کسی است که انسانها را بفروشد .( مستدرک جلد ۲ کتاب تجارت باب ۱۹ حدیث ۱ ) همچنین یکی از گناهان نابخشودنی در اسلام سلب آزادی و سلب حریت از انسانها و تبدیل آنها به یک متاع است . در حدیثی از پیامبر گرامی (ص) آمده است : ان الله تعالی غافر کل ذنب الا من جحد مهرا ، او اغتصب اجیرا اجره او باع رجلا حرا …. خداوند هر گناهی را می بخشد به جز (سه گناه ) کسی که مهر همسرش را انکار کند ، یا حق کارگری را غصب نماید و یا انسان آزادی را بفروشد ! در این حدیث غصب حقوق زنان و غصب حق کارگران و سلب آزادی انسانها ، سه گناه نابخشودنی ست . ( بحارالانوار جلد ۱۰۳ صفحه ۱۶۸ حدیث ۱۱ ) برنامه دوم گشودن دریچه آزادی اسلام برای کسانی که از قبل دارای برده بودند نیز برنامه وسیعی برای آزاد شدن بردگانشان تنظیم کرده بود که اگر مسلمانان آن را عمل میکردند در مدتی نه چندان زیاد همه بردگان تدریجا آزاد و جذب جامعه اسلامی می شدند. الف ) یکی از مصارف هشتگانه ی زکات در اسلام ، خریدن بردگان و آزاد کردن آنها است ( سوره توبه آیه ۶۰ ) و به این ترتیب یک بودجه دائمی و مستمر برای این امر در بیت المال اسلامی در نظر گرفته شده که تا آزادی کامل بردگان ادامه خواهد داشت . ب) کفاره بسیاری از تخلفات در اسلام ، آزاد کردن بردگان قرار داده شده مانند کفاره قتل خطا ، کفاره ترک عمدی روزه و کفاره قسم . ج) هر گاه مالک از کنیز خود صاحب فرزندی شود ، فروختن آن کنیز جائز نیست و باید از سهم ارث فرزندش آزاد شود . این امر وسیله آزادی بسیاری از بردگان میشد زیرا بسیاری از کنیزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از انها فرزند داشتند . د ) هر گاه کسی پدر یا مادر و یا اجداد و یا فرزندان یا عمه یا عمو یا دایی یا خاله یا برادر یا خواهر یا برادر زاده یا خواهر زاده ی خود را مالک شود ، فورا آزاد می شوند. ه) در روایتی وارد شده کسی که برده مشترکی را نسبت به سهم خود آزاد کند ، موظف است بقیه را نیز بخرد و آزاد کند ( وسائل الشیعه جلد ۱۶ صفحه ۲۱ ) و موارد بسیار دیگری که همه نشان از رغبت دین مبین اسلام بر آزادی بردگان دارد . این مساله یکی از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام محسوب میشود و پیشوایان اسلام در این امر پیشقدم بودند ، تا انجا که در حالات حضرت علی (ع) نوشته اند : اعتق الفا من کد یده …. یعنی آن حضرت هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند . ( بحار الانوار جلد ۴۱ ضفحه ۴۳ ) پیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه ای آزاد می کردند تا سرمشق دیگران باشد ، تا آجا که یکی از بردگان امام باقر (ع) کار نیکی انجام داد امام فرمود : اذهب فانت حر فانی اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنه … برو تو آزادی که من خوش ندارم مردی از اهل بهشت را به خدمت خود در آورم . (وسائل جلد ۱۶ صفحه ۳۲ ) سوال : اگر بنا بود اسلام با برده داری مخالفت کند ، پس چرا امامان معصوم در خانه خود برده و غلام نگهداری می کردند ؟ جواب : یکی از مصارف زکات در اسلام خرید و آزاد کردن بنده است و از آنجایی که ائمه معصومین حاکمان دین مبین اسلام بودند ، به واسطه اموالی که از طریق زکات جمع آوردی میشد بنده می خریدند و آزاد می کردند و اما علت نگه داشتن انها در خانه ائمه این بود که بردگان ، دوره تربیت اسلامی را از دوره کفر تا دوره ی آزادی بگذرانند و یک مسیری را تحت تربیت معصومین طی کنند. اگر اینگونه نبود که این خرید و آزاد کردن برده ی کافر فائده ای نداشت. پس برده ای که با زکات مسلمین آزاد میشد بهتر بود که با حقیقت و ماهیت اسلام آشنا شود . اتفاقا این گونه بردگان بعد از آزادیشان از مسلمانان بسیار اصیل و پایبند به رعایت احکام و اخلاق اسلامی شده اند . برنامه سوم احیای شخصیت بردگان اسلام از نظر شخصیت انسانی ، هیچ تفاوتی میان بردگان و افراد آزاد نمی گذارد و معیار ارزش را همان تقوا قرار می دهد . لذا بردگان اجازه دارند تا همه گونه پست مهم اجتماعی را عهده دار شوند تا انجا که بردگان می توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند ( شرایع الاسلام کتاب القضاء) قرآن کریم در سوره یوسف آیه ۳۶ از بردگان تعبیر به ( فتی ) می کند . فتی یعنی جوانمرد و در حدیثی نیز دارید : لا یقولن احدکم عبدی و امتی و لکن فتای و فتاتی …. هیچ کدام از شما نباید بکوید ، غلام من و کنیز من ، بلکه بگوید : جوان من . ( مجمع البیان جلد ۵ صفحه ۲۳۲ ) در عصر پیامبر اکرم (ص) نیز مقامات برجسته ای از قرماندهی لشکر گرفته تا پستهای حساس دیگر به بردگان سپرده می شد . بسیاری از یاران بزرگ پیامبر (ص) از بردگان بودند و در حقیقت بسیاری از آنها به صورت معاون برای بزرگان اسلام انجام وظیفه کردند . از همه بالاتر اینکه شما میبینید همسران بسیاری از ائمه اطهار (ع) از کنیزان بودندو تحت حمایت ایشان . علی (ع) به غلام خود قنبر می فرمود : من از خدای خود شرم دارم که لباسی بهتر از تو بپوشم زیرا رسول اکرم (ص) می فرمود از انچه خودتان می پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود میخورید بر آنها غذا دهید . ( بحارالانوار جلد ۷۴ صفحه ۱۴۴ حدیث ۱۹ ) در اولین دیداری که حضرت رضا (ع) با یاسر ( غلامی که مامون برای حضرت در نظر گرفته بود ) داشتند ، یاسر عرض کرد : آقا من غلام شما هستم ، حضرت لبخندی زده و فرمودند : توبرادر من هستی انس بن مالک می گوید : یکی از کنیزان امام حسن مجتبی (ع) گلی به امام هدیه کرد امام آن راگرفت و فرمود تو رادر راه خدا آزاد کردم . من عرض کردم به راستی شما به خاطر اهدای یک گل ناچیز او را آزاد کردید ؟ امام فرمود : خداوند مارا چنین تربیت کرده ، هنگامی که کسی به شما تحیت گفت ، پاسخی بهتر یا همانگونه به اون پاسخ دهید ، پاسخ بهتر به آن کنیز آزاد کردنش بود . (مناقب جلد ۴ صفجه ۱۸ ) زید بن حارثه (غلام پیغمبر ) ازطایفه طی بود و که پس از اسارت به حکم فروخته شد . حکم نیز زید را به عمه خود خدیجه بخشید و خدیجه اورا به رسول اکرم (ص) تقدیم کرد و پیغمبر آزادش نمود و بعدها به پسرخوانده آن حضرت معروف شد . جٌرجی زیدان در تاریخ تمدن خود چنین می گوید : اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است . پیغمبر مسلمانان به خوشرفتاری با بردگان ، سفارش بسیار نموده است . از آن جمله می فرماید : کاری که برده تاب آن را ندارد به اون واگذار نکنید و هر چه خودتان می خورید به او بدهید و همچنین می فرماید ، به بندگان خود کنیز و غلام نگویید بلکه انها را پسرم دخترم خطاب کنید ! خلاصه اینکه : برای از بین بردن سنت غلطی مانند برده داری نیاز به زمان بود که اسلام این کار را در این مدت زمان طولانی ، با طرح برنامه های دقیق انجام داد و این سنت زشت را به مرور زمان از بین برد . با این بیان ، در مقام جواب به اشکال کننده می توان گفت : نه تنها اسلام با برده داری موافق نبود بلکه با برنامه های دقیق به مخالفت بر خواسته و آن را در میان مسلمانان از بین برد … ودر آخر … متاسفانه در دنیای امروز ، بردگی به حقیقت معنا نه تنها ریشه کن نشد بلکه بصورت خطرناکتر و وحشتناک تر یعنی درا ستعمار ملتها و بردگی مستعمرات آشکار گشت . امپراطوری انگلستان که در جامعه غرب پیشقدم الغای بردگی بود ، پیشقدم در امر استعمار نیز محسوب می شود ! جنایاتی که استعمار گران غربی در طول مدت استعمار خود انجام دادند ، نه تنها کمتر از جنابات دوران بردگی نبود بلکه از شدن و گسترش بیشتری برخوردار بود @@@ برخى نوشته‏ اند: امام زین العابدین‏ علیه السلام در هر سال، ماه و روز، برای هر خطا و اشتباهى بردگان را آزاد مى ‏کرد، تا این كه سپاهى از مردان و زنانِ آزاد شده فراهم شدند كه همه در ولاى امام سجاد علیه‌السلام بودند و تعدادشان به پنجاه هزار یا بیشتر مى‏ رسید.(1) برخى نیز رقم بردگان آزاد شده به دست مبارك امام سجاد علیه السلام را تا یكصد هزار یاد كرده‏ اند.(2) بعضى از همین آزاد شدگان كه در مكتب پرورشى امام سجاد علیه السلام تربیت شده بودند، به محدثانى برجسته و پرتلاش تبدیل شدند، كه از آن جمله مى‏توان از شخصیت‏های بزرگى چون: حسن بن سعید اهوازى، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن حسین بن سعید و شعیب نامى یاد نمود كه همه از موالى و آزاد شدگان امام سجاد علیه السلام هستند.(3) شیخ طوسى نیز راوى معروف، على بن یحیى بن الحسن را از همین افراد شمرده است.(4) علامه امین نیز نوشته است: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد می کرد. او همچنین نوشته است: هیچ برده ای را بیش از یک سال نگه نمی داشت و حتی پس از آزادی اموالی هم در اختیار آنها می گذاشت. (5) حسینعلی بامری

تاريخ : شنبه 16 آذر 1392برچسب:, | 14:17 | نویسنده : حسینعلی بامری
آزادی انسان، ارزشی خطیر از ارزش های والای اسلامی و هدفی مهم از اهداف بزرگ آن به شمار می‌آید، و شاید از جمله‌ی مهمترین نقشی که ایمان و توحید آن را بازی می‌کنند، همان آزادسازی انسان از دام عبادت و بندگی کردن بندگان و از خرافات و بت‌پرستی و بازگشت آن به خدا، است؛ به گونه‌ای جز از خدا نترسد و جز از او از کسی دیگر استعانت نجوید، و جز به او متوسل نشود، بلکه کاملاً خود را تسلیم خدای بزرگ گرداند. برای تأیید این معنا و برای آزادسازی کامل انسان، ایات فراوانی نازل شده‌اند که این آزادی را تقویت و از آن دفاع و حمایت می‌نمایند، و آن را جوهر انسانیت انسان به شمار می‌آورند، که اگر انسان فاقد آن شود دیگر نقش انسان در هستی از بین خواهد رفت، آیات فراوانی وجود دارند که تعداشان بیشتر از دویست آیه می‌باشد که به تصویر معنای واقعی حقیقی عبودیت خدا و برابری کردن آن میان خدا و غیر خدا می‌پردازند؛ و به همین خاطر است که برای انسان بیان می‌دارند که عبودیتش برای خدا به معنای آزادی و اکرام وی می‌باشد، نه به معنای ذلت و خواری؛ خداوند می‌فرماید: «وَیعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ شَیئاً وَلاَ یسْتَطِیعُونَ فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوکاً لاَّ یقْدِرُ عَلَى شَیءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ ینفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ یسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَینِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یقْدِرُ عَلَىَ شَیءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ أَینَمَا یوَجِّههُّ لاَ یأْتِ بِخَیرٍ هَلْ یسْتَوِی هُوَ وَمَن یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ وَلِلّهِ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیئاً وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» نحل: 73 تا 78 « ‏و چیزهائی را بجز خدا می‌پرستند که مالک کمترین رزقی در آسمانها و زمین برای آنان نیستند و (در آینده هم) نمی‌توانند (بارانی از بالا ببارانند و در زمین درختی و گیاهی برویانند و چیزی را نصیب ایشان گردانند). پس برای خدا شبیه و نظیر قرار مدهید (و با قیاسهای تباه و تشبیهات ناروا، پرستش بتان را توجیه و تعبیر نکنید). بی‌گمان خداوند (اعمال شما را) می‌داند و شما (سرنوشت کردار بدتان را) نمی‌دانید. خداوند برده مملوّکی را به عنوان مثال ذکر می‌کند که قادر بر هیچ‌چیز نیست، و (در مقابل آن) انسان (با ایمانی) را مثل می‌زند که به او روزی حلال و پاکیزه‌ای داده است و او پنهان و آشکار از آن می‌بخشد و صرف می‌کند، آیا آنان یکسانند؟ (مگر مشرکان که در بند شهوات و خرافات و بندگی بتان گرفتارند، با مؤمنان که رها از بند شهوات و خرافات بوده و سر بندگی جز به آستان یزدان فرود نمی‌آرند، برابرند؟ مؤمنان که اهل منطق و استدلالند در این‌باره می‌اندیشند و می‌گویند:) سپاس خدا را سزا است (که ما را بنده خود کرد؛ نه بنده بندگان خود. واقعاً مشرکان گمراه و سرگردانند) و بلکه بیشتر آنان (فرق حق و باطل را) نمی‌دانند. و خداوند دو مرد را مثل می‌زند که یکی از آنان گنگ مادرزاد است و بر انجام چیزی توانائی ندارد و سربار صاحب خود بوده و به هرجا او را بفرستد نفعی نخواهد داشت. آیا او (که گنگ و ناتوان و سربار و بیفائده است) برابر با کسی است که (زبان‌آور و کارکن و نان‌آور و سراپا خیر و برکت است و مرتّباً دیگران را) به عدل و داد می‌خواند و در جاده صاف و راست قرار دارد (و دارای روش پسندیده و برنامه درست در زندگی است‌؟). غیب آسمانها و زمین را خدا می‌داند و بس، کار (برپائی) قیامت (و زنده‌گرداندن مردمان در آن، برای خدا ساده و آسان است و از لحاظ سرعت و سهولت، درست) به اندازه چشم برهم زدن و یا کوتاه‌تر از آن است. بی‌گمان خدا بر هر چیزی توانا است (چرا که قدرت بی‌انتهاء است). خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی (از جهان دور و بر خود) نمی‌دانستید، و او به شما گوش و چشم و دل داد تا (به وسیله آنها بشنوید و ببینید و بفهمید و نعمتهایش را) سپاسگزاری کنید. ‏» مهمترین نوع آزادیی که قرآن کریم آن را برای انسان قرار داده و مردم را به رعایت آن فرا خوانده همان آزادی دینداری و بعد آزادی بیان و دیگر آزادی هایی است که انسانیت را برای انسان حفظ می‌نمایند. جز در رابطه با ارزش های والایی همانند «توحید، تزکیه و عمران» و آنچه که از اهداف شریعت بدان مربوط است همانند «عدالت و آزادی و مساوات» آیات قرآنی در این باره (آزادی های کلی انسان و ضروت حفظ آنها) نازل نشده. در قرآن کریم این تعداد فراوان آیات در این باره آمده، تا تأکید و تأییدی بر آزادی انسان به ویژه در انتخاب دین خویش و عدم جواز اجبار و اکراه آن برای پذیرفتن هر دینی و یا تغییر دین خویش به سوی اسلام باشد؛ و تا تأکید نماید که دینداری موضوعی شخصی و خاص میان انسان و خدایش است، و هیچ کس تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند دیگران را مجبور به پذیرفتن دینی خاص و یا تغییر اعتقادات آن نماید. آزادی دینداری و تعریف آن همانند موضوعی خصوصی و بیمه کردن آزادی دینداری برای انسان، از توجه [فراوان] قرآن کریم [به این موضوع] گرفته شده، زیرا آیات فروانی وجود دارند که بر ضرورت این حق و وجوب رعایت آن نسبت به انسان و حمایت آن از هر نوع دخالت خارجی، تأکید می‌نمایند. از جمله‌ی همین آیات فرموده‌ی خدا است که می‌فرماید: (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ‏) بقره: 256 « ‏اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلال مشخّص شده است، بنابراین کسی که از طاغوت (شیطان و بتها و معبودهای پوشالی و هر موجودی که بر عقل بشورد و آن را از حق منصرف کند) نافرمانی کند و به خدا ایمان بیاورد، به محکم‌ترین دستاویز درآویخته است (و او را از سقوط و هلاکت می‌رهاند و) اصلاً گسستن ندارد. و خداوند شنوا و دانا است (و سخنان پنهان و آشکار مردمان را می‌شنود و از کردار کوچک و بزرگ همگان آگاهی دارد). ‏» استاد رشید رضا در تفسیر المنار به ذکر سبب نزول این آیه پرداخته، که تفسیر آن می‌تواند زمینه را برای بسیاری از اقوالی که گمان می‌کنند این آیه نسخ شده و آن را به طور نامتناسب تفسیر می‌نمایند و می‌گویند این آیه عمومیت ندارد، باقی نگذارند. ایشان در بیان سبب نزول آن می‌فرماید: (ابوداود و ابن حبان و ابن جریر از ابن عباس روایت کرده‌اند که ایشان گفته: زنی (که هر فرزندی را به دنیا می‌آورد، آنها زنده نمی‌ماندند) نذر کرده که اگر فرزندی برایش بماند او را یهودی گرداند و آن را بر آن آئین پرورده کند، وقتی که این برایش محقق شد، بنونضیر که در میان آنها افراد مسیحی وجود داشت نگذاشتند آن زن نذرش را به جای آورد و گفتند: ما فرزندانمان را اهمال و ترک نخواهیم کرد؛ خداوند این آیه را نازل فرمود، لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی... ابن جریر از طریق عکرمه از ابن عباس روایت کرده که ایشان گفته‌اند: این آیه راجع به مردی از انصار از قبیله بنی سالم که به آن حصین می‌گفتند نازل شده، ایشان خود مسلمان بودند اما دو پسر داشت که مسیحی بودند، به پیامبر عرض کرد که آن دو پیرو آئین مسیحیت اند آیا آنها را [برای پذیرفتن اسلام] تحت فشار قرار بدهم؟ خداوند این آیه را نازل فرموده در بعضی تفاسیر آمده که آن مرد تلاش می‌کرد آنها را مجبور به پیرفتن اسلام نماید، اما آن را خدمت پیامبر بحث کردند، آن مرد گفت: ای رسول خدا! چطور پاره تن من [منظور فرزندانش] وارد آتش شوند و من آن را تماشا کنم؟ پیامبر اجازه نداد که آنها را مجبور به پذیرفتن اسلام نماید. ابن جریر تعدای روایت را درباره نذر کردن زنان در زمان جاهلیت به اینکه اگر فرزندانشان زنده بمانند آنها را بر آئین یهود تربیت کنند و به آن آئین بگرویانند، روایت کرده؛ و مسلمانانی بودند که بعد از اسلام آوردنشان می‌خواستند فرزندان خود را که همچنان پیرو اهل کتاب بودند، مجبور به پذیرفتن اسلام نمایند، ولی این آیه درباره آنها نازل شد و به آن قضیه فیصله داد. ابن جریر در روایتی که از سعید بن جبیر روایت کرده می‌گوید که پیامبر به هنگام نزول این آیه فرمود: ایشان در تفسیر می‌فرمایند: این رأی و نظر همان دینی است که بسیاری از دشمنانش گمان می‌برند با زور و شمشیر و بازو قد علم کرد، زیرا اسلام با دستی به مردم عرضه می‌شد و با دستی دیگر قدرت و شمشیر داشت، هر که آن را می‌پذیرفت نجات پیدا می‌کرد و هر که آن را رد می‌کرد او را با شمشیر می‌زدند. ایامی که پیامبر به صورت مخفی و نهانی نماز می‌خواند و ایامی که مشرکان مسلمانان را با انواع عذاب، شکنجه می‌دادند، آیا شمشیر در مکه نقش خود را در اجبار و اکراه مردم به پذیرش اسلام، ایفا می‌کرد، ایامی که مسلمانان هیچ توان بازدارندگی نداشتند و حتی پیامبر و یارانش مجبور به هجرت شدند؟ یا اینکه می‌گویند این اکراه و اجبار در مدینه بعد از قدرت گرفتن اسلام، صورت گرفته؛ زیرا این آیه در اوج این اقتدار نازل شده؛ چون غزوه‌ی بنی نضیر در ربیع الاول سال چهارم هجری به وقع پیوسته، امام بخاری می‌گوید: غزوه‌ی بنی نضیر قبل از غزوه احد – که هیچ اختلافی وجود ندارد که در شوال سال سه هجری بوده – مشرکان مکه همچنان در پی جنگ با مسلمانان بودند. بنونضیر پیمان خود را با پیامبر نقض و دوبار برای ترور وی تلاش کردند و آنها در کنار مدینه سکنی می‌گزیدند، دیگر هیچ چاره‌ای جز اخراج آنها از مدینه نداشتند، آنها را محاصره کردند تا اینکه مدینه را ترک و از آن خارج شدند و به یارانش که از او خواستند ایشان اجازه دهد تا اولاد یهودی مئاب آنها را مجبور به پذیرش اسلام نمایند و با این کار مانع خروج آنها با یهودیان شوند، اجازه نداد و آنها را از این کار منع کرد، این اولین روزی بود که در آن مسلمانان اکراه و اجبار دیگران برای پذیرش اسلام، به دلشان خطور نمود. استاد – رح – می‌گوید: در میان بعضی ها به ویژه نصارا، اجبار دیگران به پذیرش دینشان مرسوم بود. اما این موضوع مربوط به سیاست است نه به دین؛ زیرا – اصل و جوهر – دین عبارت است از اذعان و اقرار درون و اذعان و اقرار قلبی هرگز با اکراه و اجبار صورت نمی‌گیرد، بلکه با بیان و برهان و استدلال می‌باشد، و به همین خاطر است که خداوند می‌فرماید: قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی، یعنی روشن شد که رشد و هدایت و نجات و حرکت در جاده نور همان دین است و هر که با آن مخالفت ورزد در حقیقت فریب خورده و گمراه است. خداوند در آیه‌ی ذیل تأکید می‌ورزد که حساب کسانی که دیگران را با خدا می‌خوانند [و آنها را همتای او می‌گردانند] به خود اختصاص داده، ‏ وَمَن یدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا یفْلِحُ الْکَافِرُونَ:« ‏ هرکس که با خدا، معبود دیگری را به فریاد خواند - و مسلّماً هیچ دلیلی بر حقّانیت آن نخواهد داشت‌ - حساب او با خدا است. قطعاً کافران رستگار نمی‌گردند، (و بلکه مؤمنان رستگار می‌شوند).‏» ‏(مؤمنون: 117) خداوند پیامبر را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید: ‏ لَّسْتَ عَلَیهِم بِمُصَیطِرٍ ‏:« ‏ تو بر آنان چیره و مسلّط نیستی (تا ایشان را به ایمان واداری).‏»(غاشیه: 22) وَمَا أَنتَ عَلَیهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن یخَافُ وَعِیدِ. (ق: 45) « تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله قرآن پند و اندرز بده که از بیم دادن و تهدید کردن من می‌ترسند...» فَإِنَّمَا عَلَیکَ الْبَلاَغُ وَعَلَینَا الْحِسَابُ. (رعد: 40) «بر تو تنها ابلاغ (رسالت) است، و بر ما حساب و کتاب.» همان طور که آیات فراوانی، عدم کارآیی وسایل اکراه و اجبار و فرض کردن دین و اعتقاد بر دیگران را برای رسول اکرم بیان می‌دارند؛ دستور می‌داد که رسول خدا مردم را مجبور به پذیرش ایمان و اسلام نماید. خداوند می‌فرماید: (وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَکُواْ وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیهِمْ حَفِیظاً وَمَا أَنتَ عَلَیهِم بِوَکِیلٍ ‏) انعام: 107 «‏ اگر خدا می‌خواست (که او را به یگانگی بپرستند، ایشان را با قدرت و قوت خویش وادار به این کار می‌کرد و از خود اختیاری نمی‌داشتند، و هرگز) شرک نمی‌ورزیدند (ولیکن آنان را به خود واگذاشته است تا به اختیار نه به اجبار راه یزدان یا راه شیطان را در پیش گیرند) و ما تو را مراقب (اعمال و مسؤول افعال) ایشان نکرده‌ایم و ما تو را مکلّف نساخته‌ایم که احوال آنان را اصلاح و امور ایشان را روبراه سازی. ‏» (أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یکُونُواْ مُؤْمِنِینَ) یونس: 99 « آیا تو (ای پیغمبر!) می‌خواهی مردمان را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟ (این کار نه صحیح و سودمند است و نه از دست تو ساخته است).» همان طور که خداوند بزرگ بیان داشته، قضیه‌ی ایمان نباید تابع و مطیع اکراه شود، هر نوعی که باشد حتی اگر از زاویه‌ی پافشاری بر مدعو و شور و شوق به هدایت و نجات وی هم باشد، خداوند می‌فرماید: (وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ‏) یوسف: 103 «‏ بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوی و هوس، به تو) ایمان نمی‌آورند، هرچند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). ‏» و به همین خاطر است که خداوند پیامبر را تشویق می‌کند که برای پیگیری دعوت به سوی ایمان و طرد کفر به حکمت و موعظه‌ی حسنه و جدال با روش احسن روی آورد [و آنها را در روش دعوی خویش به کار ببرد] و می‌فرماید: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ‏) نحل: 125 «‏ (ای پیغمبر!) مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهای نیکو و زیبا به راه پروردگارت فراخوان، و با ایشان به شیوه هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن‌؛ چرا که (بر تو تبلیغ رسالت الهی است با سخنان حکیمانه و مستدلاّنه و آگاهانه، و به گونه بس زیبا و گیرا و پیدا، و بر ما هدایت و ضلال و حساب و کتاب و سزا و جزا است.) بی‌گمان پروردگارت آگاه‌تر (از همگان) به حال کسانی است که از راه او منحرف و گمراه می‌شوند و یا این که رهنمود و راهیاب می‌گردند. ‏» و از اینجا است که روشن خواهد شد، آزادی دینداری در قرآن با دیگر ضمانت ها و تعهدها احاطه شده که آزادی مطلق و بدون قید و بند را از آنها به وجود می‌آورد، مادامی که در چارچوب آزادی انتخاب معتقد و مادامی که حساب آنها تنها بر عهده خدا باشد، به غیر خدا تجاوز نخواهد کرد. بعضی ها میان موضع قرآن کریم در برابر کسانی که در اصل کافر بوده و هیچ دینی را قبول نکرده و همچنان بر آن پایدارند، با کسانی که اسلام را پذیرفته و بعد به کفر می‌گروند، فرق انداخته‌اند؛ آنها با آنچه که قرآن کریم درباره‌ی آزادی گروه اول اقرار کرده، موافقند اما با آزادی گروه دوم مخالف می‌باشند، خداوند می‌فرماید: (وَمَن یتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ) بقره: 108 «و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است (و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است). » و می‌فرماید: (وَدَّ کَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى یأْتِی اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ‏) بقره: 109 «‏ بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!) با این که حقّانیت (اسلام و درستی راهی که برگزیده‌اید، از روی خود کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است. پس گذشت نمائید و چشم‌پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه کار کنید). بی‌گمان خداوند بر هر چیزی توانا است. ‏» همچنین می‌فرماید: (وَلاَ یزَالُونَ یقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن یرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) بقره: 109 « (مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند، ولی کسی که از شما از آئین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد می‌رود، و ایشان یاران آتش (دوزخ) می‌باشند و در آن جاویدان می‌مانند.» و می‌فرماید: (کَیفَ یهْدِی اللّهُ قَوْماً کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءهُمُ الْبَینَاتُ وَاللّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ‏. ‏ أُوْلَئِکَ جَزَآؤُهُمْ أَنَّ عَلَیهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَالْمَلآئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ. ‏ خَالِدِینَ فِیهَا لاَ یخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ ینظَرُونَ ‏. ‏ إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ مِن بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُواْ فَإِنَّ الله غَفُورٌ رَّحِیمٌ ‏. ‏ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْراً لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الضَّآلُّونَ ‏.) آل عمران: 86 تا 90 «‏ چگونه خداوند گروهی را رهنمونی می‌کند که بعد از ایمانشان و بعد از آن که گواهی دادند به این که پیغمبر بر حق است و معجزات و دلائل روشنی برای آنان (بر حقّانیت محمّد) بیامد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. ‏‏ این چنین کسانی، کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همه، بر آنان باشد. ‏‏ در این لعن و نفرین، جاودانه می‌مانند و عذابشان تخفیف نمی‌گردد و مهلتی بدیشان داده نخواهد شد. ‏‏ مگر کسانی که بعد از آن، توبه کنند و به اصلاح بپردازند (یعنی به سوی خدا برگردند و در مقام جبران گذشته برآیند، که توبه آنان پذیرفتنی است) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است. ‏‏ کسانی که بعد از ایمانشان کافر می‌شوند و آن گاه بر کفر می‌افزایند (و در این راه اصرار می‌ورزند) هیچ گاه توبه آنان (بعد از گذشت فرصت که از روی ناچاری یا در آستانه مرگ صورت می‌گیرد) قبول نمی‌شود و ایشان به حقیقت گمراهند. » همه‌ی این آیات و بسیاری دیگر، بر این مسئله تأکید می‌نمایند که مرتد تهدید به عقاب و مجازات اخروی است و هیچ عقوبت و مجازات دنیوی بر ارتداد وی مترتب نخواهد شد و از جمله آیات صریح این است که می‌فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْراً لَّمْ یکُنِ اللّهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیهْدِیهُمْ سَبِیلاً ‏) نساء: 137 «‏ بیگمان کسانی که ایمان می‌آورند و سپس کافر می‌شوند، و باز هم ایمان می‌آورند و دیگر بار کافر می‌شوند، و سپس بر کفر خود می‌افزایند (و با کفر چشم از جهان می‌پوشند، واقعاً کارشان جای شگفت است و) هرگز خداوند ایشان را نمی‌بخشد و راهی (به سوی بهشت) بدیشان نمی‌نماید.» همگی این آیات صریح، هرگز یک بار هم حد یا عقوبتی دنیوی یا اعدام یا... را برای مرتد ذکر نکرده‌اند؛ زیرا [روح] حاکم بر قرآن همان آسانگیر و مهرورزی و اقرار به آزادی دینداری و حمایت و حفاظت از آن می‌باشد؛ اقتدار و حاکمیتی که تأکید می‌نماید ایمان و کفر قضیه‌ای قلبی و درونی و شخصی میان انسان و خدا است؛ و عقوبت و مجازات کفر و ارتداد بعد از ایمان را عقوبتی اخروی اعلام می‌دارد و آن را به خدای بزرگ موکول می‌نماید -کسی که در ای1. هدف عینی من از اعمال دینی رسیدن به رستگاری است. 2. دلیل مذهبی بودن من ساختن دنیای بهتر برای زندگی است. 3. هدف اصلی من از دین داری به دست آوردن موهبت الهی است. 4. یکی از انگیزه های دینداری من رهایی از زنج است. 5. یکی از منافع دینداری من این است که خداوند مرا در مشکلاتم یاری خواهد داد. 6. منفعتی که در دینداری دنبال آن هستم، احساس قدرت و اطمینان شخصی است. 7. یک دلیل عمده دینداری من انجام تکلیف الهی برای زندگیم می باشد. 8. یکی از اهداف دینداری من خارج شدن از انزوا و عضویت در جامعه مومنین است. 9. یکی از منافع دینداری من کسب بینش عمیق تر نسبت به حقیقت دینی است. 10. در مذهبی بودن دنبال آرامشی هستم که زمانی ممکن است مورد نیاز باشد. 11. یکی از اهداف دینداری من کسب بینش عمیق تر نسبت به حقیقت دینی است. 12. در مذهبی بودن دنبال آرامشی هستم که زمانی ممکن است مورد نیاز باشد. 13. با مذهبی بودن به دنبال کسب راهنمایی در تصمیم گیری های سخت هستم. 14. مهمترین پاداش من از دینداری، غلبه بر رنج، محنت و عاقبت به خیر شدن است. 15. قصد اولیه من از دینداری این است که شخص بهتری بشوم. 16. منظور اصلی من از عمل دینی همسویی با اراده الهی است. 17. یکی از منافعی که در دینداری چستجو می کنم [یافتن] احساس مثبت تری نسبت به خودم است. 18. دلیل اساسی من از دینداری مصون ماندن از عذاب اخروی است. 19. یکی از اهداف دینداری من جلوگیری از انگیزه های ناخواسته و کنترل تصورات شخصی ام در زندگی می باشد. 20. اعتقادات دینی ام نیرو بخش نیستند. 21. من در دینداری به دنبال ارامش خاطر هستم. 22. یک انگیزه ام از دین داری ، خلوت با خدا است. 23. هدف من از دینداری این است که چه چیزی در زندگی واقعا ارزشمند و چه چیزی ارزشمند نیست. 24. به خاطر این دیندارم که ترس از مرگ کمتری داشته باشم. 25. منفعت اساسی که از دینداری دنبال می کنم، به دست آوردن دوستی دائمی با خدا است. 26. یکی از منافع دینداری که دنبال آن هستم، آزادی در زندگی بر اساس دستورات الهی است. 27. یکی از انگیزه های اصلی من از دینداری بخشش گناهان من است. 28. یک دلیل عینی دینداری من ، پرکردن خلاء زندگی است. 29. یکی از دلایل عینی دینداری من کسب فلسفه خوشبینانه و گرفتن انرژی در زندگی است. 30. با دیندار بودن [به] دنبال افزایش احترام به خودم نیستم. 31. یکی از چیزهایی که در دینداری به دنبال آن هستم، معنا و غایت زندگی است. 32. یکی از اهداف دینداری من وحدت روحی در ارتباط با دیگران است. 33. در دینداری من دنبال دانستن این که چه چیزی در زندگی مهم است، هستم. 34. یکی از اهداف دینداری من جمع نمودن تمامی ارزش های معنوی در زندگی روزانه ام می باشد. 35. یکی از منافع دینداری که دنبالش می باشم، کمتر شدن ترس بعد از زندگی است. [ احتمالا ترس از زندگی پس از مرگ مورد نظر است]. 36. با دینداری می خواهم احساس ناامیدی را کمتر کنمن موضوع صاحب حق اول و آخر است -. با وجود اینکه قرآن کریم به بیان زشت بودن این جرم و پیامد آن پرداخته، و توضیح داده هر که به دام آنها بیفتد حقیقتاً به گل و لای کفر افتاده‌اند، این آیات کریمه برای بیان زشت بودن ارتداد آمده‌اند، اما هرگز عقوبت دنیوی را برای آن بیان نداشته‌اند.

تاريخ : شنبه 16 آذر 1392برچسب:, | 14:4 | نویسنده : حسینعلی بامری
لفظ امام در روایات به چه معنا آمده است؟ پرسش آیا لفظ «امام» در روایات به معنی امام معصوم به طور خاص است یا به طور کلّی امام و پیشوا (مثل امام جماعت)؟ در برخی روایات آمده که خمس را فقط باید به امام داد، یا نماز جمعه را فقط امام برپا می‏کند، یا حقّ بسیاری از کارها و امور اجتماعی برای امام منحصر دانسته شده است. منظور از امام در این موارد چیست و به چه دلیل؟پاسخ اجمالی در تعریف لغوی امام گفته شده است: " به هر کس که به او اقتدا شود و در امور پیش قدم باشد، امام گفته می شود.[1] در قرآن کریم امام به پیشوایان باطل و هم به پیشوایان حق اطلاق شده است.[2] در روایات هم امام به معنای لغوی خود آمده است. پس باید در هر مورد به طور جداگانه و با توجه به قرائن بررسی شود که امام به معنای لغوی است یا به معنای غیر آن آمده است

تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, | 14:35 | نویسنده : حسینعلی بامری
فلسفه قيام امام حسين چه بود ؟ چرا امام حسين قيام كرد ؟ انگيزه قيام چه بود ؟ اما اينكه امام حسين چرا قيام کرد

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, | 14:31 | نویسنده : حسینعلی بامری
از اینجا می فهمیم که چرا ائمّۀ اطهار، این همه دستور اکید داده اند که عاشورا باید زنده بماند. و چرا این همه اجر و پاداش و ثواب برای عزاداری ابا عبدالله منظور شده. آیا آنها این سخن را فقط به خاطر یک عزاداری مثل عزاداریهای ما در وقتی که پدر یا مادرمان می میرد، گفتند؟ نه، مُردنهای ما ارزشی ندارد، در مردنهای ما فکر و ایده و هدفی وجود ندارد. ائمّۀ اطهار از این جهت گفتند عاشورا زنده بماند که این مکتب زنده بماند؛ برای این که اگر چه شخص حسین بن علی نیست ولی حسین بن علی باید به قول امروز یک سمبل باشد، به صورت یک نیرو زنده باشد؛ حسین اگر خودش نیست، هر سال، محرّم که طلوع می کند، یک مرتبه مردم از تمام فضا بشنوند: « اَلا تَرَونَ اَنَّ الحَقَّ ال یُعمَلُ بِهِ، وَ اَنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ لِیَرغَبِ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً»؛ [10]برای اینکه از راستی و حقیقت، شور حیات، شور امر به معروف، شور نهی از منکر، شور اصلاح مفاسد امور مسلمین، در میان مردم شیعه پیدا بشود

عزاداري به شور ويژه و مخصوص خود نياز دارد؛ البته شور همراه با شعور و در چهارچوب شرع، شور و شعور شرع در عزاي حسيني به هم آميخته است و به همين دليل هم از افضل اعمال و قربات الهي است. وقتي کميت اسدي در حضور امام صادق(عليه السلام) مرثيه خواني کرد، حضرت به وي فرمودند: «همان طوري که در مجالس خود با حالت شور و عزا مي خوانيد، بخوان

تاريخ : یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, | 14:25 | نویسنده : حسینعلی بامری
ربط واقعۀ غدیر با سفر علی (ع) به یمن ربط واقعه غدیر با سفر علی (ع) به یمن پرسش: آیا ایجادواقعه غدیر برای رفع کدورت اصحاب از علی (ع) بود؟ پاسخ: پاسخ اجمالی: در کتاب روض الجنان مرحوم ابوالفتوح رازی مطلبی که بیان کرده اید موجود نیست. علاوه بر این که، مربوط دانستن شکل گیری واقعۀ غدیر به دلتنگی برخی از اصحاب از امام علی (ع)، دارای اشکالات متعددی است که در پاسخ تفصیلی آمده است. پاسخ تفصیلی: نویسندۀ کتاب فرهنگ فرق اسلامی در صفحۀ (273) و ذیل عنوان "شیعه" حدیث "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" را می آورد و می گوید: همۀ مورخان شیعی و سنی این حدیث را در واقعۀ غدیر خم نقل کرده اند، منتها مورخان عامه [1] آن را مربوط به نارضایتی لشکریان حضرت علی (ع) از او می دانند، ولی محدثان خاصه (شیعیان) بنابر آیۀ 3 سورۀ مائده: "الیوم اکملت لکم دینکم.."، حدیث غدیر را دلیل جانشینی علی (ع) می دانند. [2] سپس در سؤال نوشته اید: مرحوم ابوالفتوح رازی در تفسیر روض الجنان با توجه به این که از مفسران شیعی است، همین مطلب اهل سنت را تأیید کرده است؛ یعنی پیامبر گرامی اسلام (ص) به جهت رفع کدورت مسلمانان از علی (ع)، در غدیر خم فرمود: "من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه". این ادعا از دو منظر قابل مناقشه است؛ اول آن که آیا دادن چنین نسبتی به مرحوم ابوالفتوح رازی و کتاب تفسیر وی صحیح است. دوم آن که آیا چنین تحلیلی نسبت به واقعۀ غدیر درست است؟ یک. متن ابوالفتوح رازی در تفسیر شریف روض الجنان از این قرار است: "چون علی (ع) با عده ای از یمن بر می گشت، آن عده بدون اجازۀ وی و قبل از عرضۀ آنها به رسول خدا، لباس های قیمتی را پوشیدند. حضرت به آنان اعتراض کرده و وادارشان کرد که لباس ها را از تن بیرون آورند، قوم را آن خوش نیامد زبان در او دراز کردند او بیامد و حلّه‏ها (لباس ها) به رسول سپرد، ایشان شکایت علی به رسول کردند از آن که در دلشان بود. رسول - علیه السّلام- گفت: صواب کرد! چون امساک نکردند (و به نیش و کنایه ها ادامه دادند)، رسول- علیه السّلام- به منبر آمد و خطبه کرد و گفت: "ارفعوا السنتکم عن علیّ فانّه خشن فی ذات اللّه غیر مداهن فی دینه‏"؛ زبان از علی کوتاه کنید که او مردی درشت است در ذات‏ خدای و مداهنه نکند در دین خدای. مردمان چون خشم رسول- علیه السّلام- و مبالغه او بدیدند زبان کوتاه کردند". [3] وی سپس در ادمه می گوید: "چون رسول- علیه السّلام- حجّ بگزارد و آن حجّ وداع بود و برگشت در راه به جایی رسید که آن را غدیر خم گویند و آن مفرق الطّرق بود که از آن جا مردم پراگنده شدندی و آن نه منزل بود و صلاحیّت نزول نداشت. جبرئیل آمد و زمام ناقه رسول بگرفت، گفت: خدای تعالی تو را می‏فرماید که این جا فرود آی‏ ... سپس فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، بار خدایا هر که او را دوست دارد دوستش دار و هر که او را دشمن دارد دشمنش دار و هر که ناصر او باشد ناصرش باش، و هر که خاذل او باشد مخذولش کن‏. ... آن گه صحابه را فرمود و مسلمانانی که حاضر بودند تا فوج فوج می‏شدند و او ]امام علی[ را تهنیت می‏کردند و بر او سلام می‏کردند بامرة المؤمنین تا جمله صحابه و حاضران تهنیت بکردند، آنگه زنان خود را فرمود تا برفتند و تهنیت کردند". [4] همان طور که مشاهده می کنید چنین مطلبی که پیامبر واقعه غدیر خم را به جهت رفع کدورت مسلمانان از علی (ع) بر پا کرده باشد، در این تفسیر وجود ندارد. دو. اهل سنت برای این که آیه مورد بحث ( آیۀ 3 سورۀ مائده) را از مسیری که دلخواه آنان نیست خارج کنند، به چند توجیه تمسک کرده اند. اول. آن که نزول این آیه را در روز عرفه بدانند. [5] البته عده متعددی از آنان این قول را قبول نداشته و نزول آن را در روز عید غدیر خم می دانند. [6] کسانی که قائل اند این آیه در شأن علی (ع) و در روز هیجده ذی الحجه نازل شده است، سعی در انحراف محتوایی و لغتی این آیه و خطبه غدیر خم کردند. از جمله این ادعاها، خارج کردن کلام رسول الله (ص) از هدفی است که به خاطر آن خطبه غدیر بیان شده است. آنان چنین توجیه کردند که فرمایشات پیامبر در واقعۀ غدیر خم دربارۀ علی (ع) به علت دلخوریی بود که بین علی (ع) و دیگر اصحاب به خاطر واقعۀ تصرف در لباس های قیمتی توسط همراهان علی (ع) پیش آمده بود. [7] این ادعا از چند جهت قابل خدشه و مردود است. 1. واقعۀ بازگشت علی (ع) از سفر یمن و دلخوریی همراهانش از او در ابتدای مراسم حج بود؛ چرا پیامبر (ص) برای رفع کدورت، چندین روز بعد، یعنی در هیجده ذی الحجه و آن هم نه در مکه، بلکه در میان راه، امام علی (ع) را تأیید کند؟! 2. این واقعه بین امام علی (ع) و تعداد اندک از کسانی که همراه او بودند اتفاق افتاد؛ چرا پیامبر (ص) چنین واقعه کوچکی را بخواهد بین همۀ مسلمانان مطرح کند. ایشان می توانست همین مطالب یا مطالب زیادتر دیگری را در بین آن جمع مطرح کند و از امام علی (ع) دفاع کند. اصولا چرا دلگیری یک عده از انسان هایی که در صورت دیدن رفتار عادلانه آن قدر از شخصی همانند امام علی (ع) دلگیر می شوند را به پای همۀ مسلمانان و اصحاب پیامبر گرامی اسلام (ص) بگذاریم!؟. علاوه بر این که طبیعتاً از دید دیگران که احتمال داشت با تصرف همراهان امام علی (ع) به آنان نصیبی از این لباس های گران قیمت نرسد، عمل امام علی (ع)، عملی مقبول و در جهت عدالت بود، بنابراین غیر از همراهان امام علی (ع) بعید است کس دیگری از این عمل امام علی (ع) ناراضی باشد که پیامبر بخواهد با اعلان عمومی همه را از امام علی (ع) راضی کند. 3. چرا خود پیامبر (ص) در تمام خطبۀ طولانی غدیر، هیچ گاه علت بیان این خطبه در آن شرایط مکانی و زمانی سخت را دلگیری اصحاب از حضرت علی (ع) بیان نمی کند و حتی کوچک ترین اشاره ای به آن ندارد. 4. با نگاهی به خطبۀ غدیر به خوبی فهمیده می شود که هدف اصلی پیامبر (ص) چیزی فراتر از این موضوع بوده است. [8] "ای مردم، علی را (بر دیگران ) فضیلت دهید. هیچ علمی نیست مگر آنکه خداوند آن را در من جمع کرده است و هر علمی را که آموخته ام در امام المتقین جمع نموده ام. و هیچ علمی نیست مگر آنکه آن را به علی آموخته ام. اوست "امام مبین " که خداوند در سوره یس ذکر کرده است: (وَ کُلَّ شَیْیءٍ اَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ)، (و هر چیزی را در امام مبین جمع کردیم.) ای مردم، از او (علی ) به سوی دیگری گمراه نشوید، و از او روی بر مگردانید و از ولایت او سرباز نزنید. اوست که به حق هدایت نموده و به آن عمل می کند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهی می نماید، و در راه خدا سرزنش ملامت کننده ای او را مانع نمی شود. او(علی)اوّل کسی است که به خدا و رسولش ایمان آورد و هیچ کس در ایمانِ به من، بر او سبقت نگرفت. اوست که با جان خود در راه رسول خدا فداکاری کرد. اوست که با پیامبر خدا بود در حالی که هیچکس از مردان همراه او خدا را عبادت نمی کرد. اوّلین مردم در نماز گزاردن، و اوّل کسی است که با من خدا را عبادت کرد. از طرف خداوند به او امر کردم تا در خوابگاه من بخوابد، او هم در حالی که جانش را فدای من کرده بود در جای من خوابید. ای مردم، او را فضیلت دهید که خدا او را فضیلت داده است، و او را قبول کنید که خداوند او را منصوب نموده است. ای مردم، او از طرف خداوند امام است، و هر کس ولایت او را انکار کند خداوند هرگز توبه اش را نمی پذیرد و او را نمی بخشد. حتمی است بر خداوند که با کسی که با او مخالفت نماید چنین کند و او را به عذابی شدید تا ابدیّت و تا آخر روزگار معذّب نماید. پس بپرهیزید از اینکه با او مخالفت کنید و گرفتار آتشی شوید که آتشگیره آن مردم و سنگ ها هستند و برای کافران آماده شده است". در فقراتی دیگر از این خطبۀ طولانی صحبت از امامت علی (ع) و فرزندانش است امری که وجهی برای رفع کدورت ندارد. ایشان می فرماید: " ای مردم، علی و پاکان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اکبر است. هر یک از این دو از دیگری خبر می دهد و با آن موافق است. آنها از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. بدانید که آنان امین های خداوند بین مردم و حاکمان او در زمین هستند." 5. این مطلب که بیان خطبۀ غدیر برای رفع کدورت مسلمانان از علی (ع) بوده است، صرفا یک تحلیل و بدون ارائه شواهد و قراین است. 6. بر فرض این تحلیل، اصولاً چرا پیامبر (ص) نسبت به دلگیری اصحاب از علی (ع) آن قدر حساس باشد که مسلمانان را در میانۀ راه جمع کند و بر صفات و عدالت جویی علی (ع) و صحت قضا و حکم او در مورد دیگران تأکید کند؟ بنابراین، چنین تحلیلی از واقعۀ غدیر خم صرف نظریه پردازی است و طَرفی از حقیقت ندارد. ________________________________________ [1] قابل توجه است چنین برداشتی از واقعۀ غدیر خم و ارتباط آن با دلخوری اصحاب از امام علی (ع)، مطلبی است که آن را جز در کتاب تفسیر آلوسی ندیدیم. [2] مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 273 و 274،بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، 1384. [3] ابولفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 64 و 65، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، 1408 هجری. [4] همان، ص 66، 67، 68، با تلخیص. [5] القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر (ابن کثیر)، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 29، دار طیبة للنشر والتوزیع،1420هجری. [6] همان، ص 28؛ [7] از جمله کسانی که چنین ادعای کرده است و گمان کرده که کلامش فصل الخطاب مطلب است، سید محمود آلوسی در کتاب تفسیر "روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و سبع المثانی" است. نک: تفسیر روح المعانی، ج 5، ص 68، ذیل آیه "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک". [8] برای آگاهی از متن خطبۀ غدیر به سؤال 1954 (سایت: 1998) مراجعه کنید. Tags: پاسخ به شبهات وهابیت

تاريخ : یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, | 14:18 | نویسنده : حسینعلی بامری
آیا پیامبر اکرم(ص) ازدواج موقت را تحریم و نهی فرموده است؟ این مطلب کاملا مخالف روایات و اسناد تاریخی مورد تایید شیعه است. گرچه در برخی منابع اهل سنت آمده است که پیامبر (ص) در خیبر از متعه نهی نمود(علامه امینی، ترجمه الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، تهران، چاپ چهارم، ج‏12، ص56)، اما این امر حقیقت ندارد، زیرا این مطلب خلاف سیره پیامبر و روایات می باشد. در روایات متعدد تاکید شده است که این مساله در زمان رسول خدا (ص) مطرح بود و این امر ادامه داشت تا اینکه عمر از آن نهی کرد (ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية،1374 ش، ج3 ، ص 337 به بعد). افزون برآن منابع اهل سنت در اینکه پیامبر (ص) متعه را در کدام زمان ودر کدام حادثه نهی کرده است اختلاف دارند. این اختلاف نیز نشان از عدم صحت آن دارد . علامه امینی به این اختلاف اهل سنت اشاره نموده و موارد اختلاف آنان را اینگونه می نویسد: 1- متعه در اوّل اسلام جايز بود رسول خدا روز خيبر از آن نهى كرد. 2- مباح نبود مگر براى ضرورت و ناچارى در اوقاتى سپس حرام شد آخر سال حجه الوداع 3- مباح بود و در غزوه تبوك از آن نهى شد. 4- سال اوطاس مباح شد پس از آن نهى شد . 5- در حجه الوداع (حج آخرين پيامبر) مباح شد و بعد از آن نهى شد. 6- مباح بود در سال فتح مكه از آن نهى شد. 7- هرگز حلال نشد مگر در عمرة القضا. 8- در صدر اسلام و سال اوطاس و روز فتح مكه و عمره القضا مباح و حلال بود و در روز خيبر و غزوه تبوك و حجة الاسلام حرام گرديد. 9- مباح شد. سپس نسخ شد. پس از آن مباح شد بعد از آن نسخ شد. سپس مباح شد آنگاه نسخ شد. (علامه امینی، همان) برخی اهل سنت ادعا نموده است که حکم متعه نسخ شده است. در تفسیر نمونه آمده است: اما جالب توجه اينكه رواياتى كه در باره نسخ حكم مزبور ادعا مى‏كنند كاملا مختلف و پريشان است، بعضى مى‏گويند خود پيامبر ص اين حكم را نسخ كرده و بنا بر اين ناسخ آن، سنت و حديث پيامبر (ص) است و بعضى مى‏گويند ناسخ آن آيه طلاق است:" هنگامى كه زنان را طلاق داديد بايد طلاق در زمان مناسب عده باشد" در حالى كه اين آيه ارتباطى با مسئله مورد بحث ندارد. زيرا اين آيه در باره طلاق بحث مى‏كند در حالى كه ازدواج موقت طلاق ندارد ...قدر مسلم اين است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر (ص) قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست... جالب اينكه در صحيح ترمذى كه از كتب صحاح معروف اهل تسنن است و همچنين از" دارقطنى" چنين مى‏خوانيم: كسى از اهل شام از عبد اللَّه بن عمر در باره حج تمتع سؤال كرد او در جواب صريحا گفت اين كار، حلال و خوب است مرد شامى گفت: پدر تو از اين عمل نهى كرده است عبد اللَّه بن عمر برآشفت و گفت اگر پدرم از چنين كارى نهى كند و پيامبر (ص) آن را اجازه دهد آيا سنت مقدس پيامبر (ص) را رها كنم و از گفته پدرم پيروى كنم؟ برخيز و از نزد من دور شو! نظير اين روايت در باره ازدواج موقت از" عبد اللَّه بن عمر" از صحيح ترمذى به همان صورت كه در بالا خوانديم نقل شده است. حكم در زمان پيامبر(ص) هرگز نسخ نشد، بلكه در زمان عمر از آن نهى گرديد، بنا بر اين طرفداران نسخ بايد پاسخى براى اين همه روايات پيدا كنند. مشكل ديگر اينكه: رواياتى كه حكايت از نسخ اين حكم در زمان پيامبر (ص) مى‏كند بسيار پريشان و ضد و نقيضند، بعضى مى‏گويد: در جنگ خيبر نسخ شده، و بعضى ديگر در روز فتح مكه، و بعضى در جنگ تبوك، و بعضى در جنگ اوطاس، و مانند آن. بنا بر اين به نظر مى‏رسد كه روايات نسخ، همه مجعول بوده باشد که این همه بایکدیگر تناقض دارند. (ناصر مکارم شیرازی،همان، ص 37 3 به بعد.) Tags: پاسخ به شبهات وهابیت

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 14:50 | نویسنده : حسینعلی بامری
: . به فرض که خطایی صورت پذیرد، چه کسی گفته است که هر خطایی شرک است؟! شرک از معنا و مفهومش پیداست که یعنی «شریک قرار دادن شخص یا چیزی با خدا». دلیل نمی‌شود که هر خطا یا حتی معصیتی نیز شرک باشد. خداوند رحمان و رحیم در یک آیه می‌فرماید که جمیع گناهان را (البته نه حق الناس و گناه بدون توبه را) می‌بخشم، در جای دیگر می‌فرماید که شرک و نیز یأس از رحمتم را نمی‌بخشم. یعنی هر غفلت، خطا و معصیتی شرک قلمداد نمی‌گردد، وگرنه بخشیده نمی‌شد. این که پشت سر هر کاری یک کلمه «این شرک است» می‌آورند، فقط و فقط تاکتیک تهاجمی و تحکمی وهابیت فراماسونی است که متأسفانه در میان اهل تسنن نیز نفوذ یافته است. چطور می‌شود که نقض بیعت با رسول الله (ص) در غدیر خم شرک محسوب نمی‌گردد، بناینگذاری یک مذهب به نام اسلام (وهابیت) توسط انگلیس و پیروی از آن شرک نیست، شرب خمر، زنا، قمار ... و حتی آدم کشی و حمایت از اسرائیل شرک قلمداد نمی‌شود، مشرک خواندن موحدین به هر بهانه‌ای شرک نیست، اما سجده شیعیان بر مُهر شرک است؟! آیا القای این اراجیف، روشی انگلیسی برای اسلام‌زدایی نیست؟ سجده بر مُهر شیعیان: الف – شیعیان برای مُهر هیچ قداست و موضوعیتی قائل نیستند و آن را به جای خدا سجده نمی‌کنند که شرک باشد. بلکه برای خدا سجده می‌کنند و پیشانی بر خاک می‌گذارند. در فقه شیعه، سجده بر خاک اولویت دارد و سجده بر زمین و هر آن چه از زمین می‌روید (به شرط آن که خوردنی و پوشیدنی نباشد) جایز است. و مُهر نیز خاک است که به تعبیری پرس شده است تا تمیز و حمل و نقلش راحت ‎تر باشد. در این مورد حدیث‌های معتبری وجود دارد که بین اهل تشیع و تسنن مشترک است، از جمله: *- پیامبر اکرم (ص) فرمود: «زمین برای من محل سجده و تیمم قرار داده شد» (منبع شیعی: وسائل الشیعه‌، كتاب الصلوة، ابواب ما یسجد علیه‌، الباب 1, ح 8) – (منبع سنّی: صحیح بخاری،ج 1، ص 92، كتاب التیمم، ح 2) ب – سجده بر مُهر شیعیان از نظر فقه اهل سنت درست است، چرا که آنان سجده بر هر چیزی، حتی پلاستیک، آهن، فرش، موکت ... و حتی زباله را جایز می‌دانند و مُهر نیز یکی از «هر چیزی» است. اما محل سجده اهل سنّت (همه چیز) از نظر فقه تشیع جایز نیست، مگر آن که بر زمین یا روئیدنی از زمین باشد و نه مصنوعات. البته این که سجده بر هر چیزی را جایز می‌دانند نیز با احادیث نقل شده در منابع معتبر خودشان مغایرت دارد. مانند: *- خباب بن الارت كه گفت‌: «نزد پیامبر شكایت كردیم كه شدت گرمای شن‌ها پیشانی و دست‌هایمان را می‌سوزاند ولی آن حضرت شكایت ما را نپذیرفت». (بیهقی، السنن الكبری، ج 2، ص 104، باب الكشف عن الجبهة فی السجود). ابن اثیر در شرح این روایت می‌گوید یعنی پیامبر اجازه نداد بر گوشه لباس خود سجده كنند. (ابن اثیر، النهایه، ج 2، ص 497، ماده «شكی»). در حالی که اهل سنت سجده بر گوشه لباس را نیز جایز می‌دانند؟! اما شیعه هیچ گاه نمی‌گوید که سجده اهل سنّت که حتی با احادیث منقول خودشان مغایر است، شرک است. حال آنان در حالی که سجده بر همه چیز را جایز می‌دانند، از کجا درآوردند که سجده بر مهر به عنوان خاک شرک است؟! آیا جز تبلیغات مسموم و بی سند وهابیت، دلیل یا استناد دیگری دارند؟! اهل سنّت در منابع محکم خود از امیرالمؤمنین علی (ع) نقل می‌کنند که فرمود: «هنگامی كه كسی نماز می‌خواند عمامه را از پیشانی كنار بزند – یعنی بر عمامه سجده نکند و پیشانی بر خاک بگذارد» (بیهقی، السنن الكبری، ج 2، ص 105) و در همین منبع معتبر از خلیفه دوم عمر نیز نقل می‌کنند: «اگر كسی به دلیل سرما یا گرما نمی‌تواند بر زمین سجده كند بر لباسش سجده كند – یعنی به هنگام ضرورت» (روایت 2225). حال چه اصراری دارند که حتماً از خلیفه دوم پیروی کنند و نه از خلیفه چهارم که چون آخرین است، حکم او نافذ است؟ خودشان باید فکر کنند و پاسخ بگویند. و این در حالی است که در منابع خود تصریح کرده‌اند که ابوبکر و حتی فرزند عمر، به هنگام سجده، اگر روی فرش یا ... بودند، خود را می‌کشیدند تا پیشانی را بر زمین بگذارند. پس سجده اهل سنّت (طبق احکام خودشان) اگر بر غیر زمین و روئیدنی‌های آن باشد، اشکال دارد، ولی دلیل نمی‌شود که مشرک قلمداد شوند. حتی مسلمان بی‌نماز نیز مشرک قلمداد نمی‌گردد. اقامه نماز در پنج نوبت: الف – چه در فقه شیعی و چه در فقه سنّی، اقامه نمازهای یومیه به صورت جداگانه و در پنج نوبت مستحب است. هم چنین چه در فقه شیعی و جه در فقه سنّی اقامه نمازهای یومیه به صورت جمع نیز جایز است که در فقه‌شان از آن به «جمع تقدیم» یعنی مثلاً ظهر و عصر به هنگام ظهر و یا «جمع تأخیر» یعنی ظهر و عصر به هنگام عصر یاد می‌کنند. در معتبرترین منابع اهل سنت که عبارتند از «صحاح ستّه – صحیح‌های شش گانه» بیش از سی روایت وجود دارد که پیامبر اکرم (ص) حتی بدون این که در ا ضطراری باشد، بارها نماز ظهر و عصر و نیز مغرب و عشا را به صورت جمع اقامه کردند. و خودشان نیز تصریح دارند تا بیاموزد که اسلام دین راحتی است و سختی را نخواسته است. به عنوان نمونه: *- پیامبر اکرم (ص) بین ظهر و عصر و مغرب و عشاء جمع کرد‌، و در این مورد از او سؤال کردند‌، فرمود: این گونه عمل کردم تا بر امتم حرجی نباشد. (شرح الزرقانی علی موطأ المالک، جلد 1، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر و السفر صفحه 294) *- پیامبر اکرم (ص) در خیلی از موارد بدون عذر جمع بین دو نماز می‌کردند. (صحیح مسلم، جلد 2، صفحه 151 باب الجمع بین الصلاتین فی الحض) *- پیغمبر (ص) درمدینه میان ظهر و عصر و میان مغرب و عشا جمع کرد‌، بی آن که خوف یا باران وجود داشته باشد، ازابن عباس پرسیدند ،مقصود حضرت ازاین کار چه بود‌؟ گفت: می‌خواست امتش به زحمت نیفتد. (سنن ترمذی جلد 1 صفحه121 حدیث 187) تذکر: به برادران مسلمان اهل سنّت توصیه می‌شود که دست کم به منابع معتبر خودشان مراجعه کنند و در هیچ امر، حکم، فتوا و جوّی از «وهابیت» که نه شیعه هستند و نه سنّی و اساساً نه تنها مسلمان نیستند، بلکه تحت امر انگلیس همّت به اسلام زدایی دارند، پیروی و تبعیت نکنند.

تاريخ : شنبه 11 آبان 1398برچسب:, | 14:41 | نویسنده : حسینعلی بامری
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است: السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 14:33 | نویسنده : حسینعلی بامری
1-چرا درقرآن حرفی از معصومین وامامان(به طور مستقیم) نیامده تا تفرقه بین شیعه وسنی نیافتد؟ 2-باتوجه به این که میگویند انسانهای اولیه بسیار عقب مانده بوده اند چرا حضرت آدم راه ورسم زندگی را به فرزندانش یاد نداده بود؟ پاسخ: پرسش: شبهه های دینی شرح : 1- چرا در قرآن حرفی از معصومین و امامان (به طور مستقیم) نیامده تا تفرقه بین شیعه و سنی نیفتد؟ پاسخ: پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد. ما کوچک تر از آنيم که به حکمت کارهاي خدا دست يابيم. قطعي است که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فرو گذار نکرده است. تعيين و معرفي امام، يکي از اين اقدام هاي لازم است که هم در تعيين و هم در معرفي امام، آنچه لازم بوده، انجام داده و حجت را تمام کرده است. اما اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن، امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند، سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند. به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مؤمنان واقعي آشکار گردند. يکي ديگر از وجوه آن، شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قرآن از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و... اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او، وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا و یا لااقل پایین آوردن جایگاه قرآن اقدام کنند؛ دقیقاً همان کاری که با روایات پیامبر اسلام کردند. اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان مجبور به تحريف کتاب و یا کم رنگ کردن جایگاه قرآن نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم. بنا بر تصريح علمای اهل سنت، 300 آيه قرآن راجع به حضرت علي (ع) است. از اين رو، در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند. از جمله آيه ولايت: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون». (1) در اين جا اگر خداوند مصداق «الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون» را ذکر مي کرد و مي فرمود: «انما وليکم الله و رسوله و علي»، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند؛ ولي وقتي اوصاف ذکر شد، مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند. آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا». (2) در اين جا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد، مخالفان براي کنار زدن آنان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند؛ ولي وقتي اهل بيت در قرآن نام برده نشده باشند، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد. اما براي اين که هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود، خداوند رسولش را مأموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد. خداوند اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است. با توجه به اعلام الهي، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند. گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند. يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تأييد مي کند. رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي براي تان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد". (3) در اين جا با توجه به موضع گيری ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسد؛ چون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود: بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد، از گمراهي در امانيد. معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود؛ ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود. به همين جهت، کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد. اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند. اصولا اگر در قرآن نام افراد همزمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد. از اين رو، مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است. اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند. براي اطلاعات بيش تر مي توانيد به تفاسير در ذيل آيات زير مراجعه كنيد: بقره آيه 124؛ آل عمران آيه 61؛ نساء آيه 59؛ مائده آيات 3، 55 و 67؛ احزاب آيه 33؛ انسان آيه 8 به بعد؛ توبه آيه 119. پی نوشت ها: 1. مائده (5)، آیه 55. 2. احزاب (33)، آیه 33. 3. رهبری امام علی در قرآن و سنت (ترجمه المراجعات سید عبد الحسین شرف الدین)، ترجمه محمد جعفر امامی، ص 496، چهارم، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1383ش، به نقل از: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 97. . پرسش: با توجه به این که می گویند انسان های اولیه بسیار عقب مانده بوده اند چرا حضرت آدم راه و رسم زندگی را به فرزندانش یاد نداده بود؟ پاسخ: از آن جایی که حضرت (ع) وظیفه هدایت مردم - از جمله فرزندان خود را - بر عهده داشت، فرزندان خویش را راهنمایی و راه و رسم زندگی را به آنان آموخت. در خبر است كه چون وقت مر گ آدم فرا رسید، فرزندان را حاضر و بدان ها وصیت نمود و خطاب به شيث فرمود: اى پسر! در كار شتاب نكن كه مرا هر چه رسيد، از آن رسيد و از هواهای نفسانی زن اطاعت نکن كه من كردم و بد افتاد. حرص نورز كه حرص شوم است. (1) به سند معتبر از حضرت صادق (ع) نقل شده است كه: حضرت آدم را بيمارى عارض شد و حضرت شيث را طلبيد و گفت: اى فرزند! اجل من رسيده است و من بيمارم و پروردگار من فرستاده است از سلطنت خود آنچه مى بينى. به تحقيق كه عهد كرد به سوى من در آنچه عهد كرد كه تو را وصى خود گردانم و مى گردانم تو را خزينه دار آنچه به من سپرده است. اينك كتاب وصيت در زير سر من است و در او اثر علم و نام بزرگ خدا هست. چون من بميرم، بگير صحيفه را و زنهار كه كسى را بر آن مطلع مگردان و نظر مكن در آن تا سال آينده، مثل اين روز كه وصيت به تو داده شد. در آن صحيفه هست جميع آنچه به آن احتياج دارى؛ از امور دين و دنياى خود. آدم آن صحيفه را از بهشت با خود آورده بود". (2) از این روایت استفاده می شود: آدم (ع) آنچه را مورد نیاز زندگی فرزندان آدم بوده است، به آ نان یاد داده است. پی نوشت ها:

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 14:31 | نویسنده : حسینعلی بامری
متن سوال: سلام. با توجه به اینکه رنگ سیاه مکروه است چرا چادر زنان مشکی است؟ آیا کراهت ندارد؟ یا اصلا ما حدیثی داریم که در آن به مشکی بودن لباس زن ها اشاره شده؟ برخی می گویند رنگ غیر از مشکی باعث جلب توجه می شود ولی برخی در جواب می گویند چون همیشه همه سیاه می پوشند این طور شده و اگر همه مثلا رنگ سفید بپوشند مردم به این رنگ عادت می کنند و دیگر جلب توجه نمی کند. در ضمن خجاب حضرت زهرا چگونه بوده؟ من خودم چادر را از کودکی پوشیدم اما الان متوجه شدم به خاطر عادت به چادر است که چادر می پوشم نه حجاب. این چادر پوشیدن چه فایده ای دارد در خالی که خدا هم اصلا به چادر اجبار نکرده و با مانتو هم می توان حجاب داشت. اصلا چادر که در قرآن نیامده و یک سلیقه است. من واقعا نمی دانم چرا باید چادر بپوشم در حالی که نمی دانم چه مزیتی دارد بر مانتو متن پاسخ: باسلام خدمت شما پرسشگر محترم پرسش در حالی که خدا هم اصلا به چادر اجبار نکرده و با مانتو هم می توان حجاب داشت!!! پاسخ در قرآن در دو سوره احزاب آیه59 - و در سوره نور آیه 31 راجع به حجاب بحث مطرح شده است سوره احزاب آیه 59 : یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ سوره نور آیه 31 : لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ حجاب دو لفظ جلباب و خمر در این دو آیه میزان و نحوه حجاب را بیان می‌فرماید که باید دید در لغت فصیح عرب این دو به چه معنا است . کلا بحث لغت در فهم حقایق قرآنی بسیار مهم است مثلاً در روایتی داریم پیامبر و حضرت علی (ع) کثیر السپلت بودند که در لغت صحیح عرب سپلت یعنی ریش ولی بر اثر تطور لغت در گذر زمان سپلت کم کم شد سبیل و می‌بینیم با فهم غلط همین لفظ عده‌ای سبیل خود را بلند می‌کنند و برای بعضی‌ها هم جا افتاده که دیگر شده سبیل علامت شاه مردان ! یا تعبیری در مورد جن و مس جن داریم که سبب دیوانگی است جن همیشه به معنای آن موجودی که از آتش آفریده شده نیست جن یعنی پنهان یعنی موجود مخفی و سری و درونی که گاهی از آن به دیو هم تعبیر می‌کنیم . دیو در لغت یعنی پر قوه لذا مازندرانی‌های قدیم به خدا می‌گفتند دیو به معنای وجودی که پر است از قدرت و زبان فرانسوی هم که تقریباً از زبان مازندرانی ریشه گرفته است در مورد خدا همین لفظ دی یو (دیو ) را بکار می‌برد ( تقریباً کل زمین منشعب از اقوام آریایی‌ها هستند فرانسوی‌ها - آلمانی‌ها ...و آریایی‌ها هم اگر تاریخ را ببینید اکثراً از همین حوالی مازندران بودند) پس می‌بینیم با فهم اشتباه از کلمه جن چه مطالبی را به جن نسبت می‌دهند . غرض از طرح مطالب اهمیت فهم لغت صحیح برای پی بردن و فهم بسیاری از رموز آیات و روایات می‌باشد . اگر محیط محاط را به طور تام در بر گیرد به طوری که محاط مستغرق در آن شود در لغت عرب این را می‌گویند جلباب . لذا روسری سر را در بر می‌گیرد و بر سر محیط می‌شود ولی احاطه‌اش تام نیست مانتو نیز حجاب هست ولی احاطه تام ندارد لذا در تعبیر قرآن روسری و مانتو جلباب نیست در بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی بحث جواهر اعراض را مطرح می‌فرمایند تا می‌رسیم به عرض جده که بحث انواع احاطه است از همین جا می‌خواهیم به معنای لفظ جلباب که حجاب قرآنی است برسیم . جلباب پارچه‌ای را گویند که یکپارچه از سر تا پای زن را مستغرق کند (بپوشاند) به طوری که هیچ جای بدن زن ظاهر نباشد . قرآن می‌فرماید حجاب زن باید جلباب باشد . در آیه مذکور جلابیبهن جمع جلباب است و در اصطلاح عرب روسری خمر و جلباب نیست و در لغت عرب مانتو نه خمر است نه جلباب محیط نسبت به محاط دو نوع است یا محیط محاط را به صورت تام در بر می‌گیرد مثل اینکه سقف منزل - ما را که در اتاق نشسته‌ایم کاملاً در بر دارد یا محیط محاط را در بر می‌گیرد ولی این در بر گرفتن تام نیست مثلاً عمامه نسبت به سر احاطه دارد و بخشی از سر را پوشانده است ولی احاطه او تام نیست . روسری و مانتو حجاب است اما جلباب نیست! اگر محیط محاط را به طور تام در بر گیرد به طوری که محاط مستغرق در آن شود در لغت عرب این را می‌گویند جلباب . لذا روسری سر را در بر می‌گیرد و بر سر محیط می‌شود ولی احاطه‌اش تام نیست مانتو نیز حجاب هست ولی احاطه تام ندارد لذا در تعبیر قرآن روسری و مانتو جلباب نیست . حجاب هست ولی حجاب قرآنی نیست . توجه به معنای آیه سوره نور تعبیر آیه این می‌شود که‌ای رسول بفرما زن‌ها با پارچه‌ای که سراسری است به طوری که زیر چانه و گردن را بپوشاند حجاب داشته باشند . این می‌شود دستور حجاب قرآنی و حجاب اسلامی جلباب پارچه‌ای را گویند که یکپارچه از سر تا پای زن را مستغرق کند (بپوشاند) به طوری که هیچ جای بدن زن ظاهر نباشد . قرآن می‌فرماید حجاب زن باید جلباب باشد . در آیه مذکور جلابیبهن جمع جلباب است و در اصطلاح عرب روسری خمر و جلباب نیست و در لغت عرب مانتو نه خمر است نه جلباب . لفظ علیهن در آیه نیز باز نشانه احاطه پوشش بر بدن است . و با توجه به معنای آیه سوره نور تعبیر آیه این می‌شود که‌ای رسول بفرما زن‌ها با پارچه‌ای که سراسری است به طوری که زیر چانه و گردن را بپوشاند حجاب داشته باشند . این می‌شود دستور حجاب قرآنی و حجاب اسلامی . پرسش در ضمن حجاب حضرت زهرا چگونه بوده؟ از طریق عایشه و عبداللَّه بن حسن بن حسن در کتاب‌های عامه و خاصه نقل شده: لما بلغ فاطمه علیهاالسلام اجماع ابی بکر علی منعها فدک، لاثت خمارها، و اقبلت فی لمه من حفدتها و نسا قومها، تطا فی ذیولها، ماتخرم مشیتها مشیه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله حتی دخلت علی ابی بکر و قد حشد الناس من المهاجرین و الانصار، فضرب بینها و بینهم ریطه بیضا.... [شرح ابن ابی الحدید، ج 16، ص 211 و 249- احتیاجات طبرسی، ج 1، ص 131، چاپ نجف.] در حالی که با لباس‌های طولانی راه می‌رفت- که حتی روی پاهای او پوشیده بود و بدنش پیدا نمی‌شد و چنان راه می‌رفت که گویا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در حرکت است هنگامی که به فاطمه علیهاالسلام ثابت شد که ابوبکر فدک را از او به زور گرفته و تحویل نمی‌دهد، آن بانوی عزیز، مقنعه و روسری‌اش را بر سر محکم بست و با عده‌ای از زنان متدین و نزدیکان خویش که او را در میان گرفته بودند به سوی مسجد رسول اللَّه حرکت کرد، در حالی که با لباس‌های طولانی راه می‌رفت- که حتی روی پاهای او پوشیده بود و بدنش پیدا نمی‌شد و چنان راه می‌رفت که گویا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در حرکت است- وارد مسجد شد. جمعیت مهاجر و انصار آنجا را پر کرده بودند و برای دختر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله جایگاهی درست کرده بودند، که مردها او را نمی‌دیدند... اگر این عبارات را به دقت مورد عنایت قرار دهیم درس‌های زیادی از حجاب و عفاف آن حضرت می‌گیریم، و در اینجا متوجه می‌شویم که آن حضرت، حتی در میدان مبارزه نیز بسیار مقید به حجاب کامل و حیای اجتماعی و اخلاقی بوده است، زیرا: 1- با پوشیدن مقنعه و احتیاط لازم حرکت نموده. (لاثت خمارها). 2- در میان زنان حرکت نموده. (فی لمه...). 3- لباس‌های بلند پوشیده بود که حتی پاهایش پیدا نبود. (تطا ذیولها). 4- در جایگاه مخصوص قرار گرفته و پرده‌ای بین زنان و مردان حایل بود. (فضرب بینها و بینهم...). پرسش این چادر پوشیدن چه فایده ای دارد؟ باید توجه داشت حجاب دارای مراتب متوسط، خوب و خوب تر است و چادر حجاب برتر بانوان محسوب می‏شود. برتری حجاب چادر را با توجه به فلسفه حجاب، بهتر می‏شود باور کرد. حجاب حداقل دو فلسفه اساسی دارد: 1 - مصونیت زن در برابر طمع ورزی‏های هوس بازان؛ 2 - پیشگیری از تحریکات شهوانی خارج از هنجارهای الهی و تأمین سلامت و بهداشت معنوی خانواده و جامعه. حجاب با چنین نقش و کارکرد مهم و اساسی، پیامی قاطع و کوبنده دارد و در برابر همه مردان اجنبی، نوعی هشدار و اعلام "دور باش" است. بدن زن هر اندازه پوشیده تر باشد، از دیدگان نظاره گر و آلوده محفوظ تر است. در روایات آمده:با حجاب از "تیرهای زهرآلود شیطان" در امان می‏باشد. حجاب برتر همانند کمانی است که تیر شیطان از آن کمانه می‏کند و به هدف نمی‏رسد و در نهایت سلامت جامعه و خانواده حفظ خواهد شد. هر اندازه بدن زن برهنه تر باشد، نیرهای شیطانی را بیشتر متوجه خود ساخته و آسیب خواهد دید. بدون شک لباس‏های نازک و تنگ و بدن نما فرودگاه پیکان مسموم شیطان و موجب خیره شدن چشم‏های هرزه و آلوده است. شکی نیست حتی برخی از رنگ‏ها، دیده‏هارا خیره می‏سازد و برخی دیگر دیدگان هرزه را برمی‏تابد. به نظر شما کدام یک از دو روش حجاب برتر است، تا سلامت جامعه و کانون گرم خانواده را حفظ نماید؟ با این گفتار کوتاه مشخص گردید آنچه که می‏تواند وقار، حیا و متانت زنان را در جامعه حفظ کند، قطعاً چادر یا همان حجاب برتر است. البته مقصودمان از چادر، چیزی است که به بهترین نحو بدن را می‏پوشاند. شاید کسی چادر داشته باشد، اما از نظر حجاب از کسی که چادر ندارد، وضعیت بدتری داشته باشد. برخلاف باور برخی غرض ورزان، حجاب برای زن مصونیت است، نه محدودیت؛ و زن در چادر همچون در گران بها در صدف متانت می‏ماند. موفق و پیروز باشید. نام: نظر شما نسبت به پاسخ: معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 14:23 | نویسنده : حسینعلی بامری
آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم ماه عزاست بر حرمت گریه می کنیم شکر خدا که دل به عزا خانه بار یافت ماه بکاست ما به غمت گریه می کنیم دل ها برای روزتو آماده می شوند ما بهر دیدن علمت گریه می کنیم ای خون ما حلال قدومت در این عزا خون جای اشک بر قدمت گریه می کنیم تا کی غلاف صبر، کند منع ذوالفقار هر دم به حسرت دو دمت گریه می کنیم می آیی وبدون ملاقات می روی آقا به این عبور کمت گریه می کنیم خوردی قسم به مادر پهلو شکسته ات تا حشر هم به این قسمت گریه می کنیم ای راز دار فاطمه برگرد چاره کن ما از غم غدیر خمت گریه می کنیم دشمن به آل تو چه ستمها روا نمود با تو به آل محترمت گریه می کنیم از ما حضور عمه ی مظلومه ات بگو عمری برای قد خمت گریه میکنم

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 14:11 | نویسنده : حسینعلی بامری
امام رضا (ع) در روایتی به «ریان بن شبیب» فرموده است که در شادی ما، شاد باش و در اندوه ما، اندوهگین باش که این کار بهشت را تضمین می‌کند. شیعه و پیروی واقعی ائمه اطهار (ع) هرگز در عزا و خاموشی آن ستارگان درخشان بی‌تفاوت نبوده و چه اشک‌ها که در سوگ آنان بر گونه جاری ساخته‌اند. در ادامه 40 حدیث از احادیث اهل‌بیت (ع) که به عزاداری، به‌ویژه عزاداری سید و سالار شهیدان می‌پردازد را مرور می‌کنیم. چهل حدیث درباره محرم وعزاداری امام رضا (ع) در روایتی به «ریان بن شبیب» فرموده است که در شادی ما، شاد باش و در اندوه ما، اندوهگین باش که این کار بهشت را تضمین می‌کند. شیعه و پیروی واقعی ائمه اطهار (ع) هرگز در عزا و خاموشی آن ستارگان درخشان بی‌تفاوت نبوده و چه اشک‌ها که در سوگ آنان بر گونه جاری ساخته‌اند. در ادامه 40 حدیث از احادیث اهل‌بیت (ع) که به عزاداری، به‌ویژه عزاداری سید و سالار شهیدان می‌پردازد را مرور می‌کنیم. * آتش عشق حسینى قال رسول الله (ص): ان لقتل الحسین (ع) حرارة فى قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا. پیامبراکرم (ص) فرمود: براى شهادت حسین (ع)، حرارت و گرمایى در دل‌هاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى‏شود. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص556) * عاشورا، روز غم قال الرضا (ع): من کان یوم عاشورا یوم مصیبته و حزنه و بکائه جعل الله عزوجل یوم القیامة یوم فرحه و سروره. امام رضا (ع) فرمود: هر کس که عاشورا، روز مصیبت و اندوه و گریه‏اش باشد، خداوند روز قیامت را براى او روز شادى و سرور قرار مى‏دهد. (بحارالانوار، ج 44، ص284) * محرم، ماه سوگوارى قال الرضا (ع): کان ابى اذا دخل شهر المحرم لا یرى ضاحکا و کانت الکابة تغلب علیه حتى یمضى منه عشرة ایام، فاذا کان الیوم العاشر کان ذلک الیوم یوم مصیبته و حزنه و بکائه... امام رضا (ع) فرمود: هر گاه ماه محرم فرا مى‏رسید، پدرم (موسى بن‏ جعفر) دیگر خندان دیده نمى‏شد و غم و افسردگى بر او غلبه مى‏یافت تا آن که ده روز از محرم مى‏گذشت، روز دهم محرم که مى‏شد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود. (امالى صدوق، ص 111) * دیده‏هاى خندان قال رسول الله (ص): یا فاطمة! کل عین باکیة یوم القیامة الا عین بکت على مصاب الحسین فانها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة. پیامبراکرم (ص) فرمود: فاطمه جان! روز قیامت هر چشمى گریان است، مگر چشمى که در مصیبت و عزاى حسین گریسته باشد، که آن چشم در قیامت خندان است و به نعمتهاى بهشتى مژده داده مى‏شود. (بحارالانوار،ج 44، ص293) * سالگرد سوگ حسین (ع) عن الصادق (ع): نیح على الحسین بن على سنة فى کل یوم و لیلة و ثلاث سنین من الیوم الذى اصیب فیه. حضرت صادق (ع) فرمود: یک سال تمام، هر شب و روز بر حسین بن على (ع) نوحه‌خوانى شد و سه سال، در روز شهادتش سوگوارى برپا گشت. (بحارالانوار،ج 79، ص102) * وقف برای عزادارى قال الصادق (ع): قال لى ابى: یا جعفر! اوقف لى من منالى کذا و کذا النوادب تندبنى عشر سنین بمنى ایام منى. امام صادق (ع) مى‏فرماید: پدرم امام باقر(ع) به من فرمود: اى جعفر! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه‌خوانان کن که به مدت ده سال در «منا» در ایام حج، بر من نوحه‌خوانى و سوگوارى کنند. (بحارالانوار، ج 46، ص220) * نوحه‌خوانى سنتى عن ابى هارون المکفوف قال: دخلت على ابى عبد الله (ع) فقال لى: انشدنى، فأنشدته فقال: لا، کما تنشدون و کما ترثیه عند قبره... ابوهارون مکفوف مى‏گوید: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم. امام به من فرمود: «برایم شعر بخوان». پس برایش اشعارى خواندم. فرمود: اینطور نه، همان طور که (براى خودتان) شعر خوانى مى‏کنید و همانگونه که نزد قبر حضرت سید الشهداء مرثیه مى‏خوانى. (بحارالانوار، ج 44، ص287) * پاداش شعر گفتن براى حسین (ع) قال الصادق (ع): ما من احد قال فى الحسین شعرا فبکى و ابکى به الا اوجب الله له الجنة و غفر له. امام صادق (ع) به جعفر بن عفان فرمود: هیچ کس نیست که درباره حسین (ع) شعرى بسراید و بگرید و با آن بگریاند مگر آن که خداوند، بهشت را بر او واجب مى‏کند و او را مى‏آمرزد. (رجال شیخ طوسى، ص289) * سرودن براى اهل‌بیت (ع) قال الصادق (ع): من قال فینا بیت شعر بنى الله له بیتا فى الجنة. امام صادق (ع) فرمود: هر کس در راه ما و براى ما یک بیت شعر بسراید، خداوند براى او خانه‏اى در بهشت، بنا مى‏کند. (وسائل الشیعه،ج 10، ص467) * اصحاب مدح و مرثیه قال الصادق (ع): الحمد لله الذى جعل فى الناس من یفد الینا و یمدحنا و یرثى لنا. امام صادق (ع) فرمود: خدا را سپاس که در میان مردم، کسانى را قرار داد که به سوى ما مى‏آیند و بر ما وارد مى‏شوند و ما را مدح و مرثیه مى‏گویند. (وسائل الشیعه، ج 10، ص469) * شعرخوانى در ایام عزا قال الرضا (ع): یا دعبل! احب ان تنشدنى شعرا فان هذه الایام حزن کانت علینا اهل البیت (ع). امام رضا (ع) به دعبل (شاعر اهل بیت) فرمود: اى دعبل! دوست دارم که برایم شعرى بسرایى و بخوانى، چرا که این روزها (ایام عاشورا) روز اندوه و غمى است که بر ما خاندان رفته است. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص567) * مرثیه، نصرت اهل بیت (ع) عن الرضا (ع): یا دعبل! ارث الحسین (ع) فانت ناصرنا و مادحنا ما دمت حیا فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت. امام رضا (ع) فرمود: اى دعبل! براى حسین بن على (ع) مرثیه بگو، تو تا زنده‏اى، یاور و ستایشگر مایى، تا مى‏توانى، از یارى ما کوتاهى مکن. (جامع احادیث الشیعه،ج 12، ص567) * شیعیان همراه و همدل با ائمه قال على (ع): ان الله...اختار لنا شیعة ینصروننا و یفرحون بفرحنا و یحزنون لحزننا. على (ع) فرمود: خداوند براى ما، شیعیان و پیروانى برگزیده است که ما را یارى مى‏کنند، با خوشحالى ما خوشحال مى‏شوند و در اندوه و غم ما، محزون مى‏گردند. (غررالحکم،ج 1، ص235) * کشته اشک قال الحسین (ع): انا قتیل العبرة لا یذکرنى مؤمن الا بکى. حسین بن على (ع) فرمود: من کشته اشکم. هیچ مؤمنى مرا یاد نمى‏کند مگر آن که ـ به خاطر مصیبتهایمـ گریه مى‏کند. (بحارالانوار، ج 44، ص279) * یک قطره اشک قال الحسین (ع): من دمعت عیناه فینا قطرة بوأه الله عز و جل الجنة. حسین بن على (ع) فرمود: چشمان هر کس که در مصیبتهاى ما قطره‏اى اشک بریزد، خداوند او را در بهشت جاى مى‏دهد. (احقاق الحق، ج 5، ص523) * بهشت، پاداش عزادارى قال على بن الحسین السجاد (ع): ایما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین و من معه حتى یسیل على خدیه بوأه الله فى الجنة غرفا. امام سجاد (ع) فرمود: هر مؤمنى که چشمانش براى کشته‌شدن حسین بن على (ع) و همراهانش اشکبار شود و اشک بر صورتش جارى شود، خداوند او را در غرفه‏هاى بهشتى جاى مى‏دهد. (ینابیع المودّه، ص429) * به یاد فرزندان فاطمه (س) قال السجاد (ع): انى لم اذکر مصرع بنى فاطمة الا خنقتنى لذلک عبرة. امام سجاد (ع) فرمود: من هرگز شهادت فرزندان فاطمه را به یاد نیاوردم، مگر آن که به خاطر آن، چشمانم اشکبار گشت. (بحارالانوار، ج 46، ص109) * سوگوارى در خانه‏‌ها قال الباقر (ع): ثم لیندب الحسین و یبکیه و یأمر من فى داره بالبکاء علیه و یقیم فى داره مصیبته باظهار الجزع علیه و یتلاقون بالبکاء بعضهم بعضا فى البیوت و لیعز بعضهم بعضا بمصاب الحسین (ع). امام باقر(ع) نسبت به کسانى که در روز عاشورا نمى‏توانند به زیارت آن حضرت بروند، اینگونه دستور عزادارى دادند و فرمودند: بر حسین (ع) ندبه و عزادارى و گریه کند و به اهل خانه خود دستور دهد که بر او بگریند و در خانه‏اش با اظهار گریه و ناله بر حسین (ع)، مراسم عزادارى بر پا کند و یکدیگر را با گریه و تعزیت و تسلیت گویى در سوگ حسین (ع) در خانه‏هایشان ملاقات کنند. (کامل الزیارات، ص175) * اشک على (ع) در سوگ شهداى کربلا قال الباقر (ع): مر على بکربلا فى اثنین من اصحابه قال: فلما مر بها ترقرقت عیناه للبکاء ثم قال: هذا مناخ رکابهم و هذا ملقى رحالهم و هیهنا تهراق دماؤهم، طوبى لک من تربة علیک تهراق دماء الأحبة. امام باقر (ع) فرمود: امیرالمؤمنین (ع) با دو تن از یارانش از «کربلا» گذر کردند، حضرت، هنگام عبور از آنجا، چشمهایش اشک‌آلود شد، سپس فرمود: اینجا مرکب‌هایشان بر زمین مى‏خوابد، اینجا محل بار افکندنشان است و اینجا خون‌هایشان ریخته مى‏شود، خوشا به حال تو اى خاکى که خون دوستان بر روى تو ریخته مى‏شود! (بحارالانوار، ج 44، ص 258) * اشک، حجاب دوزخ قال الباقر (ع): ما من رجل ذکرنا او ذکرنا عنده یخرج من عینیه ماء و لو مثل جناح البعوضة الا بنى الله له بیتا فى الجنة و جعل ذلک الدمع حجابا بینه و بین النار. امام باقر (ع) پس از شنیدن سروده‏هاى «کمیت» درباره اهل‌بیت، گریست و سپس فرمود: هیچ کس نیست که ما را یاد کند، یا نزد او از ما یاد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه‏اى‏ اشک آید، مگر آن که خداوند برایش در بهشت، خانه‏اى بنا کند و آن اشک را حجاب میان او و آتش دوزخ قرار دهد. (الغدیر، ج 2، ص202) * بیست سال گریه قال الصادق (ع): بکى على بن الحسین (ع) عشرین سنة و ما وضع بین یدیه طعام الا بکى. امام صادق (ع) فرمود: امام زین‌العابدین (ع) بیست سال (به یاد عاشورا) گریست و هرگز طعامى پیش روى او نمى‏گذاشتند، مگر این که گریه مى‏کرد. (بحارالانوار، ج 46، ص 108) * ادب سوگوارى قال الصادق (ع): لما مات ابراهیم بن رسول الله (ص) حملت عین رسول الله بالدموع ثم قال النبى (ص): تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب و انا بک یا ابراهیم لمحزونون. امام صادق (ع) فرمود: چون ابراهیم پسر رسول خدا از دنیا رفت، چشم پیامبر پر از اشک شد. سپس پیامبرفرمود: چشم، اشکبار مى‏شود و دل غمگین مى‏‌شود، ولى چیزى نمى‏گوییم که خدا را به خشم آورد، و ما در سوگ تو اى ابراهیم اندوهناک هستیم. (بحارالانوار، ج 22، ص157) * چشم‌هاى اشکبار قال الصادق (ع): من ذکرنا عنده ففاضت عیناه حرم الله وجهه على النار. امام صادق (ع) فرمود: نزد هر کس که از ما (و مظلومیت ما) یاد شود و چشمانش پر از اشک گردد، خداوند چهره‏اش را بر آتش دوزخ حرام مى‏کند. (بحارالانوار، ج 44، ص285) * احیاء خط اهل‌بیت (ع) قال الصادق (ع): تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا و احیوا امرنا. امام صادق (ع) فرمود: به زیارت و دیدار یکدیگر بروید، با هم به سخن و مذاکره بنشینید و امر ما را ـ کنایه از حکومت و رهبرى ـ زنده کنید. (بحارالانوار، ج 71، ص352) * مجالس حسینى قال الصادق (ع) للفضیل: تجلسون و تحدثون؟ فقال: نعم، قال: ان تلک المجالس احبها فأحیوا امرنا، فرحم الله من احیى امرنا. امام صادق (ع) از «فضیل» پرسید: آیا (دور هم) مى‏نشینید و حدیث و سخن مى‏گویید؟ گفت: آرى ‏فرمود: اینگونه مجالس را دوست دارم، پس امر(امامت) ما را زنده بدارید. خداى رحمت کند کسى را که امر و راه ما را احیا کند. (وسائل الشیعه، ج 10، ص392) * اشک‌هاى ارزشمند قال الصادق (ع): ...رحم الله دمعتک، اما انک من الذین یعدون من اهل الجزع لنا و الذین یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا، اما انک سترى عند موتک حضور آبائى لک... امام صادق (ع) به «مسمع» که از سوگواران و گریه کنندگان بر عزاى حسینى بود، فرمود: خداى، اشک تو را مورد رحمت قرار دهد. آگاه باش، تو از آنانى که از دلسوختگان ما به شمار مى‏آیند، و از آنانى که با شادى ما شاد مى‏شوند و با اندوه ما غمگین مى‏گردند. آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالین خویش خواهى بود. (وسائل الشیعه، ج 10، ص397) * دل‌هاى سوخته قال الصادق (ع): اللهم...و ارحم تلک الأعین التى جرت دموعها رحمة لنا و ارحم تلک القلوب التى جزعت و احترقت لنا و ارحم الصرخة التى کانت لنا. امام صادق (ع) بر سجاده خود نشسته و بر زائران و سوگواران اهل بیت، چنین دعا مى‏کرد و مى‏فرمود: خدایا...آن دیدگان را که اشک‌هایش در راه ترحم و عاطفه بر ما جارى شده و دل‌هایى را که به خاطر ما نالان گشته و سوخته و آن فریادها و ناله‏هایى را که در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده. (بحارالانوار، ج 98، ص8) * گریه بر مظلومیت شیعه قال الصادق (ع): من دمعت عینه فینا دمعة لدم سفک لنا او حق لنا نقصناه او عرض انتهک لنا او لأحد من شیعتنا بوأه الله تعالى بها فى الجنة حقبا. امام صادق (ع) فرمود: هر کس که چشمش در راه ما گریان شود، به خاطر خونى که از ما ریخته شده است، یا حقى که از ما گرفته‏اند، یا آبرویى که از ما یا یکى از شیعیان ما برده وهتک حرمت کرده‏اند، خداى متعال به همین سبب، او را در بهشت جاودان، براى ابد جاى مى‏دهد. (امالى شیخ مفید، ص175) * ثواب بى حساب قال الصادق (ع): لکل شیى‏ء ثواب الا الدمعة فینا. امام صادق (ع) فرمود: هر چیزى پاداش و مزدى دارد، مگر اشکى که براى ما ریخته شود ـ که چیزى با آن برابرى نمى‏کند و مزد بى اندازه داردـ .(جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص548) کوثر و اشک قال الصادق (ع): ما من عین بکت لنا الا نعمت بالنظر الى الکوثر و سقیت منه. امام صادق (ع) فرمود: هیچ چشمى نیست که براى ما بگرید، مگر این که برخوردار از نعمت نگاه به «کوثر» مى‏شود و از آن سیرابش مى‏کنند. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص554) * گریه آسمان عن الصادق (ع): یا زرارة! ان السماء بکت على الحسین اربعین صباحا. امام صادق (ع) فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز، در سوگ حسین بن على (ع) گریه کرد. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص552) * گریه و اندوه مطلوب قال الصادق (ع):کل الجزع و البکاء مکروه سوى الجزع و البکاء على الحسین (ع). امام صادق (ع) فرمود: هر نالیدن و گریه‏اى مکروه است، مگر ناله و گریه بر حسین (ع). (بحارالانوار، ج 45، ص313) * پیامبر (ص) و گریه بر شهید قال الصادق (ع):ان النبى لما جائته وفاة جعفر بن ابى طالب و زید بن حارثة کان اذا دخل بیته کثر بکائه علیهما جدا و یقول: کانا یحدثانى و یؤانسانى فذهبا جمیعا. امام صادق (ع) فرمود: وقتى خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زید بن حارثه به پیامبر خدا رسید، از آن پس هر گاه وارد خانه‏ مى‏شد، بر آن دو شهید به شدت مى‏گریست و مى‏فرمود : آن دو شهید، با من هم سخن و همدم و انیس بودند، و هر دو رفتند! (من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص177) * نفس هاى تسبیح قال الصادق (ع):نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة و کتمان سرنا جهاد فى سبیل الله. ثم قال ابو عبد الله (ع): یجب ان یکتب هذا الحدیث بالذهب. امام صادق (ع) فرمود: نفس کسى که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش براى ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست. سپس امام صادق (ع) افزود: این حدیث را باید با طلا نوشت! (امالى شیخ مفید، ص 338) * فرشتگان سوگوار قال الصادق (ع): اربعة الاف ملک عند قبر الحسین (ع) شعث غبر یبکونه الى یوم القیامة. امام صادق (ع) فرمود: 4 هزار فرشته نزد قبر سید الشهدا (ع) ژولیده و غبارآلود، تا روز قیامت بر آن حضرت مى‏گریند. (کامل الزیارات، ص 119) * گریه بر حسین (ع) قال الرضا (ع): یا ابن شبیب! ان کنت باکیا لشى‏ء فابک للحسین بن على بن ابى طالب (ع) فانه ذبح کما یذبح الکبش. امام رضا (ع) به «ریان بن شبیب» فرمود: اى پسر شبیب! اگر بر چیزى گریه مى‏کنى، بر حسین بن على بن ابى طالب (ع) گریه کن، چرا که او را مانند گوسفند سر بریدند. (بحارالانوار، ج 44، ص 286) * مجالسى به یاد ائمه قال الرضا (ع):من جلس مجلسا یحیى فیه امرنا لم یمت قلبه یوم تموت القلوب. امام رضا (ع) فرمود: هر کس در مجلسى بنشیند که در آن، امر (و خط و مرام ما) احیا مى‏شود، دلش در روزى که دلها مى‏میرند، نمى‏میرد. (بحارالانوار، ج 44، ص278) * آثار گریستن بر حسین (ع) قال الرضا (ع): فعلى مثل الحسین فلیبک الباکون فان البکاء علیه یحط الذنوب العظام. امام رضا (ع) فرمود: گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین (ع) گریه کنند، چرا که گریستن براى او، گناهان بزرگ را فرو مى‏ریزد. ( بحارالانوار، ج 44، ص284) * اشک و آمرزش گناه قال الرضا (ع): یابن شبیب! ان بکیت على الحسین (ع) حتى تصیر دموعک على خدیک غفر الله لک کل ذنب اذنبته صغیرا کان او کبیرا قلیلا کان او کثیرا. امام رضا (ع) فرمود: اى پسر شبیب! اگر بر، حسین (ع) آن قدر گریه کنى که اشک‌هایت بر چهره‏ات جارى شود، خداوند همه گناهانت را که مرتکب شده‏اى مى‏آمرزد، کوچک باشد یا بزرگ، کم باشد یا زیاد. (امالى صدوق، ص112) * همدلى با عترت قال الرضا (ع): ان سرک ان تکون معنا فى الدرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا. امام رضا (ع) به «ریان بن شبیب» فرمود: اگر تو را خوشحال مى‏کند که در درجات والاى بهشت با ما باشى، پس در اندوه ما غمگین باش و در شادى ما خوشحال باش. (جامع احادیث الشیعه، ج 12، ص549) 2 سال از ولادت امام حسین (ع) سپری شده بود که سفری برای پیامبر اکرم (ص) پیش آمد. در بین راه بود که حضرت ایستاد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریستن کرد. همراهان حضرت، از او علت گریه را پرسیدند. پیامبر (ص) فرمود: «جبرئیل هم اینک نزد من بود و به من این‌گونه خبر داد که فرزندم (حسین) را در سرزمینی که کنار رود فرات است و آن را کربلا می‌گویند، به شهادت می‌رسانند.» از ایشان ‌پرسیدند: یا رسول‌الله! چه کسی او را می‌کشد؟ پیامبر (ص) فرمود: «شخصی به نام یزید که خداوند او را لعنت کند و گویی که اکنون قتلگاه حسینم و مدفن او را می‌بینم.» رسول خدا (ص) با حزن فراوان از این سفر بازگشت، بالای منبر رفت و در حالی که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز در پای منبر آن حضرت بودند، خطبه‌ای خواند که در آن خطبه مردم را پند و موعظه داد. پس از آنکه حضرت خطبه را به پایان رساند، دست راست خویش را بر سر امام حسن (ع) گذاشت و دست چپ خود را بر سر امام حسین (ع) نهاده، سر مبارک آن دو را به سوی آسمان بلند کرد و این‌گونه فرمود: « پروردگارا! به درستی که محمد (ص) بنده و پیغمبر توست و این 2 تن از پاکان خاندان من، فرزندان برگزیده من و خانواده من هستند. من اینان را پس از خود در میان امتم به جای می‌گذارم. پروردگارا! جبرئیل این‌گونه به من خبر داده است که این فرزندم (حسین) را به خواری خواهند کشت. بارالها! این شهادت را بر وی مبارک کن و او را سرور و سیدالشهداء قرار ده. خدایا! برکت خود را از قاتل و ذلیل کننده او بردار.» منبع: ترجمه لهوف سید بن طاووس ....................... بر اساس روایت مشهوری از امام زمان (عج)، ایشان آیه «کهیعص» را مرتبط با واقعه کربلا عنوان می‌کنند و «ک» را از نام کربلا، «هـ» را از هلاکت، «ی» را نشانه یزید، «ع» را نشانه عطش و «ص» را نشانه صبر دانسته‌اند. به گزارش خبرنگار آئین و اندیشه فارس، بسیاری از مفسّران قرآن کریم معتقدند که آیه «کهیعص» که از حروف رمزی و مقطّعه در قرآن است به ماجرای کربلا و شهادت امام حسین (ع) اشاره کرد. دلیل این مفسران بر ارتباط آیه «کهیعص» با ماجرای کربلا، روایتی از «سعد بن عبدالله قمی» است که در کتب روایی از جمله «کمال‌الدین وتمام النعمة» شیخ صدوق (متولد نیمه اول قرن چهارم هجری) و «احتجاج» مرحوم طبرسی (متولد نیمه اول قرن ششم هجری) آمده است. از کتاب‌های متأخر نیز می‌توان به «تفسیر البرهان» سیدهاشم بحرانى و «بحار الانوار» علامه مجلسی اشاره کرد که این روایت در آن‌ها ذکر شده است. بر پایه این گزارش،‌ سعد بن عبدالله قمی نقل می‌کند که در خدمت امام عسکری (ع) بودم و فردی از تأویل آیه کهیعص سئوال کرد. امام عسکری (ع) فرمود که از فرزندم «مهدی» پاسخ را دریافت کنید. آن‌گاه امام زمان (عج) فرمودند: «هذه الحروف من أنباء الغیب، أطلع الله علیها عبده زکریا علیه‌السلام، ثم قصّها على محمد صلى‌الله علیه وآله، وذلک أن زکریا سأل ربّه أن یعلّمه أسماء الخمسة، فأهبط علیه جبرئیل فعلّمه إیاها، فکان زکریا إذا ذکر محمداً وعلیاً وفاطمة والحسن سُرِّی عنه همّه، وانجلى کربّه، وإذا ذکر الحسین خنقته العبرة ووقعت علیه البهرة! فقال ذات یوم: یا إلهی! ما بالی إذا ذکرت أربعا منهم تسلیّت بأسمائهم من همومی، وإذا ذکرت الحسین تدمع عینی وتثور زفرتی؟! فأنبأه الله تعالى عن قصته، وقال: (کهیعص) فالکاف اسم کربلاء، والهاء هلاک العترة، والیاء یزید وهو ظالم الحسین علیه‌السلام، والعین عطشه، والصاد صبره.» ماجرا از این قرار است که حضرت زکریا از پروردگارش درخواست کرد که «اسماء خمسه طیبه‏» را به وی بیاموزد. خداوند متعال، جبرئیل امین را بر او فرو فرستاد و آن اسماء را به او تعلیم داد. حضرت زکریا هنگامی که نام‏های محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (س) و حسن (ع) را یاد می‏کرد، اندوه و ناراحتی‌اش بر طرف می‏شد و گرفتاریش از بین می‏رفت. امام هنگامی که از حسین (ع) یاد می‏کرد، بغض گلویش را می‏فشرد و مبهوت می‏شد. به همین دلیل روزی از خداوند سبب این اندوه و ناراحتی را جویا شد و گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می‏کنم، آرامش می‏یابم و اندوهم بر طرف می‏شود، اما وقتی حسین را یاد می‏کنم، اشکم جاری و ناله‏ام بلند می‏شود؟ خدای تعالی او را از داستان شهادت امام حسین (ع) آگاه کرد و فرمود: «کهیعص‏»! «ک» نام کربلا و «ه» اشاره به کشته‌شدن عترت طاهره دارد. «ی» اشاره به نام یزید دارد که بر حسین (ع) ظلم کرد و «ع» اشاره به عطش و تشنگی آن امام و «ص» نیز نشان صبر و مقاومت ایشان است. ............................ حضرت امام رضا(ع) فرمودند: «کانَ اَبی اِذا دَخَلَ شَهرُ الْمُحرَّم لایُری ضاحِکاً» یعنی وقتی پدرم به ماه محرم وارد می‌شد، دیگر خنده بر چهره‌اش دیده نمی‌شد. مرحوم آیت‌الله ملکی تبریزی (ره) در مراقبات ماه محرم می‌گوید: «سزاوار است حال دوستان آل‌محمد (ص) در دهه اول محرم تغییر کرده و در دل و سیمای خود آثار اندوه و درد این مصیبت‌های بزرگ و دردناک را آشکار کنند.» و در ادامه مطالب خود اضافه می‌کند: «و نیز در دهه اول هر روز امام حسین(ع) را با زیارت عاشورا زیارت کند و اگر می‌تواند مراسم عزاداری آن حضرت را در منزل خود با نیتی خالص برپا نماید و اگر نمی‌تواند در مساجد یا منازل دوستانش به برپایی این مراسم کمک کند و هر روز مقداری از اوقات خود را در مکان‌‌های عمومی به عزاداری بپردازد.» عزاداری و گریه بر سیدالشهداء از افضل قربات و دارای اجری بس عظیم و مورد سفارش اکید ائمه اطهار (ع) است که نوشتاری جدا می‌طلبد و درباره آن کتاب‌ها نوشته شده است، اما ماه محرم و حتی دهه اول محرم خود دارای موضوعیتی جدی است که مورد بحث ماست. ائمه اطهار (ع) به زنده نگاه داشتن مصائب سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) اهتمام جدی داشته‌اند. نقل است که ایّان بن شبیب به امام رضا (ع) وارد شد و ایشان از او پرسیدند که آیا روزه‌ای؟ ابن شبیب می‌گوید: گفتم: خیر، حضرت فرمودند: امروز روزی است که زکریا (ع) دعا کرد و خداوند دعایش را مستجاب فرمود و ملائکه خدا او را به یحیی (ع) بشارت دادند. آنگاه فرمود: این ماه، ماهی است که در زمان جاهلیت هم، اهل جاهلیت آن را حرام دانسته و در آن از ظلم و قتال دوری می‌کردند، اما این امت نه احترام این ماه را نگه داشتند و نه احترام پیامبر خود را و در این ماه، ذریه پیامبرشان را کشتند و زنان او را اسیر کردند و اموال آنها را به غارت بردند. ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی بر چیزی گریه کنی بر حسین بن علی (ع) گریه کن ...» از روایت فوق، اهمیت ماه محرم و گریه کردن بر سیدالشهداء (ع) در ایام این ماه معلوم می‌شود. در روایات دیگر آمده است که حضرت امام رضا (ع) در ایام دهه اول محرم، خودشان برمی‌خاستند و برای نشستن بانوان پرده‌ای می‌افراشتند. آنگاه به دعبل، شاعر معروف اهل‌بیت(ع) دستور خواندن شعر و ذکر مصیبت می‌ دادند و می‌فرمو‌دند: «ای دعبل! کسی که دیدگانش در سوگ حسین (ع) اشک‌آلود شود یا دیگران را به خاطر مصائب ما بگریاند، خداوند او را در زمره ما محشور می‌کند.» پس اقامه عزا و برپایی جلسه‌های ذکر مصیبت ریشه در روایات و تاریخ اهل‌بیت (ع) دارد و یک مسأله اجتماعی صرف نیست و قطعاً اگر آن سفارش‌ها و اهتمامی که حضرات معصومین (ع) در برپایی جلسات عزاداری امام حسین (ع) داشتند، نبود هم‌اکنون ما شاهد چنین شکوهی در جلسات امام حسین (ع) نبودیم. با وجود روایات مأثور از ائمه هدی (ع) با مراجعه به حالات علماء در طول تاریخ نیز می‌توانیم به این مسأله پی‌ ببریم که دهه اول محرم دهه عزای امام حسین (ع) است. غالب علمای بزرگ متقدم و متأخّر در ده روز اول محرم و حتی گاهی تا آخر ماه صفر، روضه داشته و دارند و اهتمام آنها بر این مسأله بر کسی پوشیده نیست. برای روز اول ماه محرم هم آداب و اعمال ذکر شده است که با مراجعه به مفاتیح‌الجنان می‌توان از آنها اطلاع پیدا کرد. http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8809270605 ............................... ز قول «قطب‌الدّین راوندی» در کتاب خود موسوم به «خرائج و جرائح» نقل کرده است: روزی پیامبر اسلام (ص) در محلّی نشسته بود و اطراف آن بزرگوار، امام علی، حضرت فاطمه، حسن و حسین (علیهاالسلام) گرد آمده بودند. در این هنگام، رسول خدا (ص) به ایشان خطاب کرد و فرمود: در آن هنگامی که هر یک از شما از یکدیگر جدا و پراکنده شود و قبر هریک در گوشه‌ای از زمین قرار گیرد، چه حالی خواهید داشت؟ حسین (ع) لب به سخن گشود و اظهار داشت: یا رسول‌اللّه! آیا به مرگ طبیعی می‌میریم یا آن که کشته خواهیم شد؟ حضرت رسول (ص) در پاسخ فرمود: پسرم! همانا شما مظلومانه کشته خواهید شد. و سپس افزود: و تکه‌تکه‌های بدن شما در روی زمین پراکنده خواهند شد. حسین (ع) سئوال کرد: یا رسول‌اللّه! چه کسی ما را خواهد کشت؟ حضرت رسول (ص) در پاسخ فرمود: شرورترین افراد، شما را به قتل می‌رسانند. حسین (ع) همچنین سئوال کرد: آیا کسی به زیارت قبور ما خواهد آمد؟ رسول خدا (ص) فرمود: آری، عدّه‌ای از ـ مردان و زنان ـ امّت برای زیارت شما بر سر قبور شما می‌آیند و با آمدنشان بر مزار شما، مرا خوشحال می‌کنند و چون قیامت برپا شود، من در صحرای محشر حاضر خواهم شد و کسانی را که به زیارت قبور شما آمده باشند، شفاعت می‌کنم و از شداید و سختی‌های قیامت نجاتشان خواهم داد. .............................. امام صادق(ع) می‌فرماید: «هر گریه و مویه‌ای در مصیبت‌ها جز گریه بر امام حسین (ع) مکروه است» و مفسران بر این باورند که منظور از این نوع گریه، مویه‌کردن و گریه همراه با جزع است. عزاداری و تشکیل مجالس عزا به‌ویژه برای شهدا، در روایات شیعه امری جایز، بلکه پرفضیلت و مستحب است. این موضوع در بسیاری از منابع شیعی از جمله «وسائل الشیعه» شیخ حرّ عاملی و «بحار الانوار» علامه مجلسی بیان شده است. در این مطلب سعی شده، رویاتی از منابع شیعه که از طریق اهل‌بیت (ع) نقل شده است، جمع‌آوری و ارایه شود. * گریه بر امام حسین (ع) اسلام را از نابودی نجات داد ـ امام موسی بن جعفر (ع) فرمود: «اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة و بقاع الارض التی کان یعبدالله علیها و ابواب السماء التی کان یصعد اعمالها فیها و ثلم ثلمة فی الاسلام لا یسدها شیئی لان المؤمنین حصون الاسلام کحصون سور المدینة لها» (بحار الانوار، باب استحباب البکاء لموت المیّت) هرگاه مؤمنی از دنیا برود، فرشتگان و جایگاهی که در آنجا خدا را عبادت کرده و درهای آسمان که اعمال وی از آن بالا رفته است، بر او می‌گریند و شکافی در اسلام پدیدار می‌شود که چیزی نمی‌تواند آن را پر کند؛ چرا که مؤمنان همانند دیوار اطراف شهر و نگهبان اسلام هستند. ـ امام صادق (ع) فرمود: «انّما تحتاج المرأة فی الماتم الی النوح لتسیل دمعتها و لا ینبغی لها ان تقول هجراً فاذا جائها اللیل فلاتوذی الملائکة بالنوح» (بحار الانوار، باب جواز کسب النائحة بالحق لا بالباطل ... ویکره النوح لیلا) هنگام ماتم و عزا، بانوان برای اشک ریختن ـ برای کاستن بار مصیبت ـ نیاز به شیون و زاری دارند، اما شایسته نیست سخنان بیهوده و باطل بگویند و باید با فرا رسیدن شب، نوحه، گریه و فریاد را رها سازند تا فرشتگان آزار نبینند. ـ امام باقر (ع) فرمود: «ان ام سلمه ندبت ابن عمها المغیرة بین یدی رسول الله (ص) بعد ان استأذنت منه للمضی الی اهله لانهم اقاموا مناحة قال فما عاب ذلک علیها النبی (ص) و لا قال شیئاً» (جلد 12 بحار الانوار و جلد اول فروع کافی) ولید بن مغیره، پسر عموی امّ‌سلمه از دنیا رفت. ام‌ّسلمه از پیامبر (ص) اجازه خواست تا در مراسم نوحه و ماتم او شرکت کند. آن حضرت اجازه داد، آنگاه در برابر رسول خدا با ذکر اشعاری برای مغیره گریه کرد. آن حضرت هم جلوگیری نکرده و چیزی نفرمودند. ـ امام صادق(ع) فرمود: «البکائون خمسة: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه بنت محمد (ص) و علی بن الحسین ...» (بحار الانوار، باب جواز البکاء علی المیت و المصیبة) گریه‌کنندگان معروف پنج نفرند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) و علی بن حسین (ع). گریه آدم به خاطر اخراج از بهشت، گریه یعقوب به جهت دوری از یوسف، گریه یوسف به خاطر فراق و جدایی از یعقوب، گریه حضرت زهرا بر پدرش رسول خدا (ص) و گریه امام سجاد (ع) به خاطر شهادت مظلومانه پدرش امام حسین (ع) بود که مدت آن در بعضی از روایات ده سال و در برخی دیگر، 40 سال عنوان شده است. ـ امام صادق (ع) به فرزند بزرگوارش فرمود: «أوقف لی من مالی کذا وکذا لنوادب تند بنی عشر سنین بمنی أیام منی» (بحار الانوار، باب جواز کسب النائحه بالحق لا بالباطل) مدت ده سال در ایام حج در سرزمین منا با وقف اموال و دارایی‌ام، مجالس سوگواری برگزار کن تا گریه‌کنندگان گریه کنند. ـ امام صادق (ع) در روایت دیگری فرمود: «من أنشد فی الحسین بیتاً فبکی و أبکی عشرة فله و لهم الجنة و من أنشد فی الحسین بیتاً فبکی و أبکی تسعة فله و لهم الجنة» (بحار الانوار، باب ثواب البکاء علی مصیبة الحسین) کسی که یک بیت شعر درباره امام حسین (ع) بسراید و گریه کند و ده تن یا نه تن را بگریاند، جایگاه آنان بهشت است. ـ امام صادق(ع) فرمود: «کل الجزع والبکاء مکروه سوی الجزع والبکاء علی الحسین» (بحار الانوار، باب جواز البکاء علی المیت و المصیبة) هر گریه و مویه‌ای در مصیبت‌ها مکروه است، مگر گریه بر امام حسین (ع). در توضیح این روایت اشاره به این نکته لازم است که ترک صبر و بی‌قراری در مصیبت‌ها، اجر و پاداش انسان را از بین می‌برد. از این رو در روایات دیگر به این مطلب اشاره شده است اما در اینجا امام صادق( ع) عزاداری و گریه بر امام حسین (ع) را استثناء دانسته‌اند، زیرا گریه و جزع بر مصیبت امام حسین (ع) و انسان‌های مظلوم از مصادیق جزع مکروه نبوده، بلکه مصداق فریاد و اعتراض در برابر ظالم و ستمگر و ممدوح و پسندیده است. چنان که قرآن کریم می‌فرماید: «لا یُحِبُّ اللهُ الجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَن ظُلِمْ». از این روایت چنین به دست می‌آید که عزاداری برای امام حسین (ع) و شهدای بزرگواری که در راه خدا مظلومانه جان باخته‌اند با دیگر سوگواری‌هایی که برای افراد معمولی است، تفاوت دارد. نکته دیگری که در این روایت وجود دارد، آن است که گریه بر غیر امام (ع) مکروه دانسته شده در صورتی که از روایات فراوانی جواز و بلکه استحباب آن مشخص می‌شود. در این جا احتمالاتی وجود دارد. یکی از آن احتمالات این است که مقصود از گریه در روایت ذکر شده، گریه همراه با جزع است نه صرف گریستن. ـ پیامبر (ص) به دخترشان فاطمه (س) فرمودند: «کل عین باکیة الا عین بکت علی مصاب الحسین فانها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة» (بحار الانوار، باب ثواب البکاء علی مصیبة الحسین) هر دیده‌ای ـ در قیامت ـ گریان است، جز دیده‌ای که بر حسین (ع) گریه کند. آن چشم همیشه خندان است و به نعمت‌های بهشتی بشارت داده می‌شود. ـ «ابن‌قولویه» از «مسمع بن مالک کردین» روایت کرده است که می‌گوید امام صادق (ع)به من فرمود: «ای مسمع! تو که از اهالی عراق هستی، آیا قبر جدّم حسین (ع) را زیارت می‌کنی؟ عرض کردم خیر، زیرا من در بصره مشهور هستم و در همسایگی ما یکی از طرفداران خلیفه است که تابع هوا و هوس‌های نفسانی اوست. گذشته از این، دشمنان ما خواه ناصبی و غیر آن، زیاد هستند، ترس دارم که به خلیفه فرزند سلیمان اطلاع دهند و جان من در خطر قرار گیرد». آنگاه امام فرمود: «آیا مصایب شهدای کربلا را به یاد نمی‌آوری؟»، عرض کردم: «آری». فرمود: «آیا جزع و اظهار ناراحتی نمی‌کنی؟»، گفتم: «آری، سوگند به خدا که گریه می‌کنم». فرمودند: «خدا گریه‌ات را بپذیرد، آگاه باش که تو از کسانی هستی که برای مصایب ما اظهار ناراحتی و جزع می‌کنند. تو از کسانی هستی که در خوشحالی ما خوشحال و در اندوه و حزن ما اندوهناک‌اند». سپس فرمود: «فقال الحمدالله الذی فضلنا علی خلقه بالرحمة و خصنا اهل البیت بالرحمة یا مسمع ان الارض و السماء تبکی منذ قتل امیرالمؤمنین رحمة لنا و ما بکی لنا من الملائکة اکثر و ما رقات دموع الملائکة منذ قتلنا»، سپاس خدایی را که ما ـ اهل‌بیت ـ را به رحمت خاصه‌اش ویژه ساخت و بر سایر خلق برتری بخشید. ای مسمع! از زمان کشته‌شدن امیرمؤمنان (ع) زمین و آسمان می‌گریند و گریه فرشتگان خشک نشده است». (بحار الانوار، باب ثواب البکاء علی مصیبة الحسین) ـ امام رضا (ع) به پسر شبیب که از یاران آن حضرت است، می‌فرماید: «ای فرزند شبیب! محرَّم، ماهی است که در دوران جاهلیت، مردم ظلم و قتل را در آن حرام می‌دانستند، اما گروهی از مسلمانان حرمت این ماه و حرمت پیامبر(ص) را نشناختند، فرزند او را به قتل رسانده، زنان همراه او را به اسارت بردند». آنگاه فرمود: «ان کنت باک فابک للحسین بن علی (ع) فانّه ذبح کما یذبح الکبش» اگر خواستی بر کسی گریه کنی، برای حسین بن علی (ع)گریه کن، چرا که او را مانند گوسفند ذبح کردند. سپس ادامه داد: «ان یوم الحسین اقرح جفوننا و أسبل دموعنا و اذل عزیزنا بأرض کرب و بلا و اَورثنا الکرب و البلاء الی یوم الانقضاء فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون فان البکاء علیه یحط الذنوب العظام» روز عاشورا، چشم های ما را زخمی کرد، دل‌های ما را سوخت، اشک چشمان ما را روان ساخت و عزیزان ما را خوار کرد و سرزمین کربلا تا روز قیامت برای ما سختی و بلا به جای گذاشت، پس بایستی گریه‌کنندگان بر مثل حسین گریه کنند. (بحار الانوار، باب ثواب البکاء علی مصیبة الحسین) ـ امام رضا (ع) در روایت دیگری می‌فرماید: «من تذکر مصابنا و بکی لما ارتکب منا، کان معنا فی درجتنا یوم القیامة، و من ذکر بمصابنا فبکی و أبکی لم تبک عینه یوم تبکی العیون، و من جلس مجلساً یحیی فیه أمرنا لم یمت قلبه یم تموت القلوب» کسی که مصیبت‌هایی را که بر ما وارد شده است به یاد آورد و بر آن گریه کند، در قیامت همراه ما خواهد بود. کسی که به یاد مصایب ما گریه کند و دیگران را بگریاند چشمان او روزی که همه چشم‌ها گریانند، گریان نخواهد بود و کسی که در جلسه‌ای بنشیند که در آن جلسه امر ما احیا و بر پا داشته می‌شود، دل او در روزی که دل‌ها می میرد، زنده می‌شود و نمی‌میرد. (بحار الانوار، باب ثواب البکاء لعی مصیبة الحسین) * روایات استحباب عزاداری برای حسین امام (ع) منحصر به مکان و زمان نیست ـ این احادیث به صورت مستفیض و بلکه متواتر از طریق اهل بیت (ع) روایت شده‌اند، به گونه‌ای که جای هیچ گونه تردیدی باقی نمی‌ماند. بدون تردید ائمه اهل بیت (ع) در این دستورات اهداف مهمی را در نظر داشته‌اند که از مهم‌ترین آن‌ها، مبارزه با ستمگران بنی‌امیه و بنی‌عباس است. از این رو همه مسلمانان و به‌ویژه پیروان خود را به شرکت در این جهاد مقدس ترغیب فرموده‌اند. کیفیت این جهاد نیز چیزی نیست جز مرثیه، مدیحه، زیارت و گریه بر مصایب اهل‌بیت (ع) برای خنثی‌کردن تلاش بنی‌امیه که سعی می‌کردند نام امام حسین (ع) را از بین ببرند و از رثا و زیارت و بیان فضایل و مناقب آن حضرت جلوگیری می‌کردند. در این راستا گریه و عزاداری، مرثیه و زیارت قبور آنان نه فقط از باب حسرت و تسلیت است، بلکه محاربه با دشمنان خدا و جهاد فی‌سبیل‌الله به شمار می‌آید و هر کس در این جهاد مقدس شرکت کند، خداوند بزرگ او را از مجاهدان در راه خود شمرده و ان‌شاءالله بهشت را نصیب او

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392برچسب:, | 13:57 | نویسنده : حسینعلی بامری
Snاهل البيت > آيات نازله در باره حضرت علي(علیه السلام) آيات نازله در باره حضرت علي(علیه السلام) انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون (سوره مائده آيه 55) بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادي (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت علي عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن کريم آمده است که نقل همه آنها از عهده اين کتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از کتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم که جاي چون و چرا براي آنان باقي نماند 1 ـ آيه تبليغ ـ ابو اسحق ثعلبي در تفسير خود و طبري در کتاب الولاية و ابن صباغ مالکي و همچنين ديگران نوشته اند که آيه تبليغ يعني آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک... در باره علي عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلي مولاه اللهم و ال من والاه....[1] . چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يکم توضيحات کافي داده شده لذا در اينجا از تکرار آن صرفنظر ميشود. 2 ـ آيه ولايت ـ عموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازي و نيشابوري و زمخشري و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل کرده اند که روزي سائلي در مسجد از مردم سؤال نمود و کسي چيزي باو نداد، علي عليه السلام که مشغول نماز و در حال رکوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليکم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزکوة و هم راکعون[2] نازل گشت يعني ولي و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنيني هستند که نماز را بر پا ميدارند و در حال رکوع زکوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده که در حال رکوع صدقه ميدهند ولي در خارج مصداق واقعي آن منحصر بفرد بوده و علي عليه السلام ميباشد، بعضي هم گفته اند چون ائمه ديگر نيز داراي مقام ولايت بوده و اولاد معصومين علي عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است. ). در آنحال رسول اکرم صلي الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا کسي بتو چيزي داد؟ سائل ضمن اشاره بعلي عليه السلام عرض کرد اين انگشتر را او بمن داد[3] . علماي اهل سنت با اينکه بنزول اين آيه در باره ولايت علي عليه السلام اقرار دارند اما بعضي از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند کلمه ولي بمعني دوست و ناصر است نه بمعني اولي بتصرف در صورتيکه از ظاهر کلام کاملا معلوم است که ولي بمعني زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما که افاده حصر ميکند شروع شده است يعني صاحب اختيار و اولي بتصرف شما فقط خدا و رسول او و کسي است که در حال رکوع صدقه داده است اگر ولي بمعني دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راکعي که صدقه داده است بي معني و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و علي عليه السلام دوست ديگري نخواهند داشت در حاليکه مؤمنين همه دوست و ناصر يکديگرند و دوستي چيزي نيست که خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد، در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح کرده و چنين گويد: فانت الذي اعطيت اذ کنت راکعا فدتک نفوس القوم يا خير راکع فانزل فيک الله خير ولاية و بينها في محکمات الشرايع[4] . يعني تو آن کسي هستي موقعيکه در رکوع بودي بخشش نمودي پس جانهاي مردم فداي تو باد اي بهترين رکوع کننده. خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل کرد و آنرا در قرآن کريم ضمن شرايع محکم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است که مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبري است نه ياري و دوستي و معاني ديگر. 3 ـ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول. و اولي الامر منکم[5] . (اي مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنيد). شيخ سليمان بلخي و ديگران نوشته اند که اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولي الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت اند.[6] . اهل سنت هر رئيس و زعيمي را که نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولو ـ الامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولي اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملک و متوکل عباسي و امثال آنها که ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيکه آيات ديگري هست که خداوند از اطاعت چنين اشخاصي نهي فرموده است چنانکه فرمايد: و لا تطيعوا امر المسرفين، الذين يفسدون في الارض و لا يصلحون[7] . (امر اسراف کنندگان را که در روي زمين فساد نموده و اصلاح نميکنند اطاعت نکنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامري واجب است که پاک و معصوم بوده و دستورات وي همان اوامر و نواهي خدا و پيغمبر باشد و چنين کساني جز علي (ع) و يازده فرزندش که جانشينان پيغمبر اکرم اند کس ديگري نميباشد چنانکه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: انا و علي و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون[8] . يعني من و علي و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاک و معصوم هستيم. 4 ـ آيه مباهله ـ گروهي از نصاراي نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسي عليه السلام از آنجناب مطالبي پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مي پيمودند آيه مباهله نازل شد که: فمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين[9] . يعني اي پيغمبر هر کس با تو در امر عيسي پس از آنکه ترا در باره او علم و اطلاعي حاصل شد مجادله کند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديکان خود را که بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. بدينطريق رسول اکرم صلي الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادي آنروز نصارا با علماي خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلي الله عليه و آله با نزديکان و اقوامش بيايد مباهله نکنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديکانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله کنيد در آنحال پيغمبر اکرم با علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها کيستند؟ گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو کودک هم نواده هاي او هستند. اسقف گفت بخدا سوگند من چهره هائي مي بينم که اگر از خدا بخواهند کوهها را از جا ميکند خوبست از مباهله خود داري کنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميکنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت. ابن ابي الحديد و ابن مغازلي و ديگران نوشته اند که منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا علي عليه السلام ميباشد[10] . بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفساني با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است. 5 ـ آيه تطهير ـ در تفسير طبري و فخر رازي و همچنين در کتب ديگر اهل سنت نقل شده است که آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا[11] در خانه ام سلمه بر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و علي عليهم السلام را جمع کرد سپس گفت: اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدي را از اينها دور گردان و بتطهير خاصي پاکشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟ حضرت فرمود تو جاي خود داري و زن خوبي هستي (اما مقام اهل بيت مرا نداري. )[12] . برخي از علماي اهل سنت مانند زمخشري و غيره گفته اند که اين آيه در مورد زنان پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است! پاسخ اينست که اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلي الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين ميشد ليذهب عنکن الرجس و يطهرکن تطهيرا زيرا بکار بردن صيغه مذکر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بکلي غلط است و علت اينکه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن ضمير مخاطب را جمع مذکر آورده است از جهت تغليب است همچنانکه در آيه 73 سوره هود نيز با اينکه مخاطب زن است (ساره) ولي چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذکر آمده است ـ قالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و برکاته عليکم اهل البيت... و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت، علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام اند نه کسان ديگر زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميکرد چنانکه در کتب معتبره از انس بن مالک نقل شده است که پيغمبر صلي الله عليه و آله براي نماز صبح که ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميکرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله...[13] . همچنين پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود که اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و علي و حسن و حسين و فاطمه[14] . در کتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالکين نقل شده است که جمهور علماء عامه گفته اند زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثي برخوردم که سيوطي در کتاب (الجامع الصغير) از ابن عساکر از واثله نقل کرده که مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه که زنهاي آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است که (بدخترش) فرمود نخستين کسي که از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئي اي فاطمه و اول کسي که از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است[15] . 6 ـ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شکني و مذمت مشرکين نازل گرديد رسول اکرم صلي الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بکر داد که بمکه برده و در موسم حج بمشرکين ابلاغ نمايد، پس از آنکه ابو بکر براه افتاد و قدري راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض کرد خداوند فرمايد: لا يؤديها عنک الا انت او رجل منک. يعني کسي از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردي که از خودت باشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فورا علي عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بکر برو هر کجا باو رسيدي آيات را از او بگير و بمکه ببر و بمشرکين قرائت کن، حضرت امير فورا حرکت کرد و در راه بابوبکر رسيد و آيات را از او گرفته و بمکه برد و ابو بکر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليکه از اين امر محزون و متأسف بود عرض کرد يا رسول الله مگر در باره من چيزي نازل شده حضرت فرمود خداي تعالي دستور داد که آيات را کسي ببرد که از خود من باشد و من هم علي را براي انجام اين مأموريت اعزام نمودم[16] . در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسي است: اول اينکه علي عليه السلام از خود پيغمبر صلي الله عليه و آله است و ابو بکر چنين خصوصيتي را ندارد. دوم اينکه خداي تعالي ابو بکر را براي ابلاغ چند آيه در يک شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد که براي اينکار علي عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين کسي را براي جانشيني پيغمبر انتخاب کردند که با تمام احکام قرآن در تمام شهرهاي اسلامي خلافت نمايد؟ سوم اينکه اعزام ابو بکر در وهله اول و عزل او در وهله ثاني و نصب علي (ع) بجاي وي براي اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگي علي عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتي منصوب ميشد بنظر همه عادي ميآمد و چندان اهميتي نداشت ولي وقتي ابو بکر براه افتاد و سپس علي عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگي علي عليه السلام براي جانشيني پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد. 7 ـ آيه مودت ـ قل لا اسألکم عليه اجرا الا المودة في القربي[17] . (اي پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدي نميخواهم مگر دوستي نزديکانم را. زمخشري در تفسير کشاف و گنجي شافعي در کفاية الطالب و ديگران نوشته اند که چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلي الله عليه و آله گفتند يا رسول الله: و من قرابتک هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال علي و فاطمة و ابناهما[18] . يعني نزديکان شما که دوستي آنها بر ما واجب است چه کساني اند؟ فرمود علي و فاطمه و دو پسرشان. 8 ـ آيه قل کفي بالله شهيدا بيني و بينکم و من عنده علم الکتاب[19] . کافران رسالت پيغمبر اکرم را انکار کرده و گفتند تو پيغمبر نيستي اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد که بگو (من براي رسالت خود دو شاهد دارم يکي) خدا است که براي شهادت ميان من و شما کافي است و ديگري کسي است که علم کتاب در نزد اوست. ثعلبي در تفسير آيه مزبور مينويسد آنکه علم کتاب در نزد اوست علي بن ابيطالب است[20] . همچنين ابو سعيد خدري گويد از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم آنکس که علم کتاب در نزد اوست کيست؟ فرمود آنکس برادرم علي بن ابيطالب است[21] . شيخ سليمان بلخي از ابن عباس نقل ميکند که گفت آنکه علم کتاب در نزداوست علي عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود[22] . 9 ـ آيه افمن کان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه...[23] . آيا کسيکه (رسول خدا صلي الله عليه و آله براي صحت گفتار خود) حجتي (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهي از خود او باشد.... در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته اند که منظور از شاهد و گواهي از خود پيغمبر علي عليه السلام است[24] . ابراهيم بن محمد حمويني در کتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميکند که اين آيه در شأن علي عليه السلام است و احدي با او در آن شريک نيست و خوارزمي هم در مناقب خود مينويسد که عمرو عاص در نامه اي که بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتي در شأن علي عليه السلام کرده بود که از جمله آنها آيه مزبور بوده است[25] . 10 ـ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[26] . کسانيکه اموالشان را در شب و روز و نهاني و آشکارا انفاق ميکنند براي آنان در نزد پروردگارشان پاداشي است و آنان خوف و اندوهي ندارند. خوارزمي و ثعلبي و مالکي و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل کرده اند که علي عليه السلام چهار درهم داشت يکي را شب (در راه خدا) صدقه داد و يکي را روز و يکي را پنهاني و يکي را آشکارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد[27] . 11 ـ آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله[28] و از مردم کسي هست که جان خود را ميفروشد (بذل ميکند) در راه بدست آوردن رضاي خدا. ثعلبي در تفسير خود از ابن عباس روايت ميکند که در شب هجرت پيغمبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام در فراش وي خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد[29] . 12 ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خير البرية[30] . کسانيکه ايمان آورده و اعمال نيکو انجام دادند آنان بهترين مردمند. مقاتل بن سليمان از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است که اين آيه در شأن علي عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است[31] . 13 ـ وقفوهم انهم مسئولون[32] آنها را نگهداريد که مورد سؤال خواهند بود. ابو سعيد خدري از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل ميکند که آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت علي بن ابيطالب است[33] . 14 ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا[34] کساني که ايمان آورده و عمل هاي نيک انجام دادند بزودي خداوند دوستي آنها را در دلهاي مردم قرار ميدهد. گنجي شافعي از قول خوارزمي مينويسد که علي عليه السلام فرمود مردي مرا ملاقات کرد و گفت يا ابا الحسن بدانکه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم علي عليه السلام فرمود من برسول خدا صلي الله عليه و آله مراجعه کرده و سخن آنمرد را باو خبر دادم. پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيکي نموده اي، گفتم بخدا من در باره او احساني نکرده ام، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس که دلهاي مؤمنين را بدوستي تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد[35] . 15 ـ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا[36] و همگي بريسمان خدا چنگ زنيد. صاحب کتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت کرده است که ما در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم عربي آمد و عرض کرد يا رسول الله شنيدم که ميفرمودي اعتصموا بحبل الله حبل خدا کدام است که باو تمسک جوئيم؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله دست خود را بر دست علي عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسک جوئيد که اين حبل المتين است[37] . 16 ـ آيه انما انت منذر و لکل قوم هاد[38] هر آينه تو بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت کننده اي است. از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است که مقصود از منذر پيغمبر صلي الله عليه و آله و از هادي علي عليه السلام ميباشد از جمله مالکي در فصول المهمه مينويسد که چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: انا المنذر و علي الهادي و بک يا علي يهتدي المهتدون. يعني من انذار کننده ام و علي هدايت کننده و بوسيله تو يا علي هدايت يافتگان هدايت مي يابند[39] . 17 ـ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام[40] زمانيکه ابراهيم (بدرگاه خداي تعالي دعا کرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مکه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستي دور گردان. ابن مغازلي شافعي بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميکند که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود دعاي ابراهيم که عرض کرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستي دور گردان بمن و علي منتهي شد که هيچيک از ما هرگز به بت سجده نکرديم در نتيجه خداوند مرا نبي و علي را وصي قرار داد[41] . 18 ـ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائکة بعد ذلک ظهير[42] . البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين ياري کننده او (پيغمبر صلي الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند. مفسرين و علماي بزرگ اهل سنت نوشته اند که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين علي بن ابيطالب است[43] . 19 ـ آيه لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون[44] . يعني دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند که رستگار هستند. موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت کرده است که گفت ما در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم که علي عليه السلام داخل شد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود قسم بآنکه جان من در دست اوست که اين مرد و شيعه اش در روز قيامت رستگارانند[45] . 20 ـ آيه و تعيها اذن واعية[46] و نگهدارد، آن پند را گوش نگاهدارنده. طبري و سيوطي در تفسير خودشان نوشته اند که وقتي آيه مزبور نازل شد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله عرض کرد خدايا آنگوش را گوش علي قرار بده و علي عليه السلام فرمود از آنگاه چيزي نشنيدم که فراموش کرده باشم[47] . 21 ـ آيه افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا يستون[48] آيا کسي که مؤمن است مانند کسي است که فاسق است (اين دو) در نزد خدا يکسان نيستند. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن کثير در تفسير خود و خطيب بغدادي در تاريخ بغداد و ديگران نوشته اند که وليد بن عقبه در مقام مفاخره بعلي عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه ام تيزتر و در جنگ شجاع ترم! علي عليه السلام فرمود ساکت شو اي فاسق. آنگاه خدا بتصديق کلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود[49] . 22 ـ القيا في جهنم کل کفار عنيد[50] . بيفکنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را. حاکم حسکاني در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدري نقل ميکند که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداي تعالي بمن و علي ميفرمايد هر کس دشمن شما است او را در آتش بيفکنيد و هر که دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداي تعالي القيا في جهنم کل کفار عنيد[51] . 23 ـ آيه و ارکعوا مع الراکعين[52] و رکوع کنيد با رکوع کنندگان. موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهاني باسناد خود از ابن عباس نقل کرده اند که اين آيه در خصوص پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نازل شده و آنها اول کسي بودند که نماز گزاردند و رکوع کردند[53] . 24 ـ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم[54] آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند. ابو نعيم و حاکم حسکاني بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل کرده اند که فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است که از آن پرسيده خواهد شد[55] . 25 ـ آيه سأل سائل بعذاب واقع[56] خواست سؤال کننده اي عذابي را که واقع شد. ثعلبي و ابن صباغ و ديگران نوشته اند که چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را بجانشيني خود منصوب نموده و فرمود من کنت مولاه فهذا علي مولاه. حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگي خدا و نبوت خود از جانب خدا امر کردي قبول نموديم و سپس به نماز و زکوة و حج و جهاد و روزه دستور دادي پذيرفتيم باينها قناعت نکردي در آخر کار اين جوان را که پسر عموي تست بولايت نصب کردي آيا اين کار از جانب تست يا بدستور خدا است؟ رسول اکرم فرمود قسم بخدائي که جز او خدائي نيست که اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليکه بسوي ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابي دردناک معذب گردان هنوز بناقه اش نرسيده بود که سنگي از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاکش نمود آنگاه اين آيه نازل شد که سأل سائل بعذاب واقع[57] . آياتي که در باره ولايت و فضائل علي عليه السلام نازل شده خيلي بيش از اينها است و ما براي نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريکه مفسرين و محدثين نوشته اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانکه گنجي شافعي و ثعلبي بسند خود از ابن عباس نقل کرده اند که نزلت في علي بن ابي طالب اکثر من ثلاثمائة آية[58] . اکنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات که دلالت بر ولايت و برتري علي عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بکتب معتبره ـ تان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بکر را بجاي علي عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع کوسه و ريش پهن نيست؟ در خاتمه اين فصل از تذکر اين مطلب ناگزير است که ممکن است بنظر بعضي چنين برسد که خداوند چرا صريحا نام علي عليه السلام را در قرآن نياورده که او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟ پاسخ اين اشکال يا اعتراض اينست که اولا موضوع ولايت علي عليه السلام مورد آزمايش است و بايستي مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانکه از جمله آياتي که مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يترکوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون[59] ؟ (آيا مردم چنين پندارند که با گفتن اينکه ايمان آورديم رها کرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟ ) که بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت علي عليه السلام است که مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است[60] . ثانيا بفرض اينکه نام علي عليه السلام نيز در قرآن ذکر ميشد باز مردم از روي حب جاه و طمع دنيوي با آن مخالفت ميکردند همچنانکه با برخي از آيات قرآن مخالفت نمودند که در فصول آتي بدين مطلب اشاره خواهد شد. ثالثا قرآن کريم شامل احکام کلي است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانکه در اين فصل گذشت در چندين آيه با قرائن روشن گفته شده و نبي اکرم نيز طبق بياناتي مضمون و مفاد آنها را که بر علي عليه السلام تطبيق ميکرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولي عملا با آن مخالفت ميکنند. ________________________________________ 1.شواهد التنزيل جلد 1 ص 189 ـ فصول المهمه ص 27. 2.سوره مائده آيه 55. 3.کفاية الطالب ص 250 ـ مناقب خوارزمي ص 178 ـ تفسير طبري جلد 6 ص 165 ـ تفسير رازي جلد 3 ص 431 و کتب ديگر. 4.کشف الغمه ص 88. 5.سوره نساء آيه 59. 6.ينابيع المودة ص 114 ـ شواهد التنزيل جلد 1 ص 149 ـ غاية المرام باب 58. 7.سوره شعراء آيه 151 ـ 152. 8.ينابيع المودة ص 445. 9.سوره آل عمران آيه 61. 10.مناقب ابن مغازلي ص 263 ـ کفاية الخصام ص 309 ـ فصول المهمه ص 8. 11.سوره احزاب آيه 33 ـ اراده خدا است که از شما اهل بيت پليدي را دور کند و شما را بتطهير خاصي پاک گرداند. 12.کفاية الطالب ص 372 ـ تفسير فخر رازي جلد 6 ص 783. 13.شواهد التنزيل جلد 2 ص 11. 14.تفسير ابن جرير طبري جلد 22 ص 5. 15.قاموس الصحيفه ص 25 ـ اين کتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجي سيد ابو الفضل حسيني بسبک جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتي نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گرديده است مطالعه اين کتاب نفيس براي محققين و اهل علم توصيه ميشود. 16.ذخائر العقبي ص 69 ـ کفاية الطالب ص 242 ـ ينابيع الموده ص 88 ـ ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17. 17.سوره شوري آيه 23. 18.کفاية الطالب ص 91 ـ تفسير کشاف جلد 2 ص 339 ـ ذخائر العقبي ص 25. 19.سوره رعد آيه 13. 20.غاية المرام باب 126. 21.شواهد التنزيل جلد 1 ص 307. 22.ينابيع المودة ص 104. 23.سوره هود آيه 17. 24.تفسير ابو الفتوح رازي ـ ينابيع المودة ص 99. 25.غاية المرام باب 128. 26.سوره بقره آيه 274. 27.مناقب ابن مغازلي ص 280 ـ ذخائر العقبي ص 88. 28.سوره بقره آيه 207. 29.ينابيع المودة ص 92 ـ کفاية الطالب ص 239. 30.سوره بينة آيه 8. 31.غاية المرام باب 94 حديث 9. 32.سوره و الصافات آيه 24. 33.شواهد التنزيل جلد 1 ص 107 ـ صواعق المحرقه ص 89. 34.سوره مريم آيه 96. 35.کفاية الطالب ص 249 ـ مناقب خوارزمي ص 188 ـ الغدير جلد 2 ص 56. 36.سوره آل عمران آيه 103. 37.کفاية الخصام ص 343. 38.سوره رعد آيه 7. 39.فصول المهمه ص 122. 40.سوره ابراهيم آيه 35. 41.مناقب ابن مغازلي ص 276. 42.سوره تحريم آيه 4. 43.شواهد التنزيل جلد 2 ص 255 ـ صواعق محرقه ص 144. 44.سوره حشر آيه 20. 45.کفاية الخصام ص 422. 46.سوره الحاقة آيه 12. 47.مناقب ابن مغازلي ص 265. 48.سوره سجده آيه 18. 49.غاية المرام باب 152 ـ مناقب ابن مغازلي ص 324. 50.سوره ق آيه 24. 51.شواهد التنزيل جلد 2 ص 190. 52.سوره بقره آيه 43. 53.غاية المرام باب 176. 54.سوره تکاثر آيه 8. 55.غاية المرام باب 48 ـ شواهد التنزيل جلد 2 ص 368. 56.سوره معارج آيه 1. 57.فصول المهمه ص 26 ـ کفاية الخصام ص 488. 58.کفاية الطالب ص 231 ـ صواعق محرقه ص 76 ـ ينابيع المودة ص 126. 59.سوره عنکبوت آيه 1. 60.شواهد التنزيل جلد 1 ص 438 ـ غاية المرام باب. 125. 2 نظر

تاريخ : دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : حسینعلی بامری
;کرامات حسینی درکشورآذربایجان؟درکشوراذربایجان اکنون عزاداری امام حسین ممنوع میباشدوبیرقها عزاداریازسوی دولت اذربایجان جمع اوری میشوداماهنوز امام حسین(ع)وگریه شوق سوزان عشق به ان حضرت است که دل هامردم غیورآران رازنده نگه داشته زیرانان شیفتگان امیرمومنان (ع)ویاران ان حضرت هستنداکنون اذربایجان ازایران جداشده دشمن هرچندمرزها راجداکرده امانتوانست عشق ایرانی وارانی راازامام حسین (ع)بردارد....................دوستی میگفت دراغازحکومت کمونیست هامبارزه بامظاهردین ازمساجدوحسینه هااغازشد به گونه ی کسی نمیتونست قرانی درخانه داشته باشددراین میان همه چیزازمردم گرفته شد ولی عاشوراهمچناندردل هامردم زنده بودوازاین رومردم انروزرامیشناختند وبه هرگونه شده به عزاداری میپرداختند روزی گروهی ازدانش اموزان به مدرسه نرفتند فردامعلم پرسید چراغیبت کردید دیروز؟کودک دبستانی گفت اقامن راستشو بگم معلم باتشویق گفت اره کودک باهمان صفاوسادگی گفت دیروز مابرای عزاداری امام حسین (ع)به مدرسه نیامدیم معلم باعصبانیت به کودک سیلی زد واورابه زمین پرت کرد گفت کسی هزاروچندسال پیش مرده وبه پیامبر واهل بیت (ع)توهین کرد هنوز زمان اندکی نگذشته بود که ناگهان معلم احساس دردشدیدی کردحالت تشنج به اودست دادواورابه بیمارستان بردند که وسط راه به درک واصل شد پس ازاین بود که درآذربایجان حکایت این کودک ومعلم برزبان افتاد وهمگان ازاهانت به عاشوراهراسان شدند وکسی جرات اهانت نداشت وعاشوراسالیان سال درکشوراذربایجان باقی ماند

تاريخ : یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 14:26 | نویسنده : حسینعلی بامری
یکی ازسنت هاعزاداری درهند گذرازمیان گودالی ازاتش است باپابرهنه ؟مردم یکی ازشهرهاهندهرساله برای عزاداری جمع میشوند دستجات عزاداری راه میندازند روزی گروهی مخالفین خواستند تادرراستای مخالفت باعزاداری برای امام حسین این حرکت رامختل سازند ازاین رودرمسیرعزاداری اتش بزرگی ازهیزم برافروختند تاشیعه هانتونن از مسیرحرکت کنن هنگامی که عزاذاران به منطقه رسیدندباآتش بزرگ مواجه شدند واگرمیخاستند برگردندنظم نظم دستجات عزاداری بهم میریخت واگرعبورمیکردندبایدازروی اتش ردمیشدند پیشگامان عزاداری گفتندماکه همیشه میگفتیم ای کاش درکربلابودیم وجان خودرافدای امام میکردیم اکنون فرصتی است تاخوراهمانندخیمه هاامام حسین وکودکان وبچه هاامام به درون اتش بزنیم وردبشیم پس همگان حسین گویان باسلامتی ازدرون اتش ازان گذشتند وهیچ صدمه ی ندیدندپس ازاین هرساله این مراسم برگذارمیشود

تاريخ : شنبه 30 شهريور 1392برچسب:, | 19:24 | نویسنده : حسینعلی بامری

هیتک دلگان محروم ازهمه امکانات



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد